کتاب 10 راز آشباریا، اثر محمدرضا نیرومند و با تصویرگری مصطفی حقیقی؛ داستانی زیبا و تخیلی است که به روایت مردی میپردازد که از کار بیکار شده و دربهدر دنبال شغلی برای خود است که برحسب اتفاق یک آگهی مرموز در نیازمندیهای روزنامه و آن هم با این عنوان «آیا بیپولی کارد را به مغز استخوانتان رسانده است؟ آیا از شستن ظرفها و واکسزدن کفشهای صاحبخانهتان خسته شدهاید؟ آیا دوست دارید که روزگار بدبختیتان تمام شود؟ یک پیشنهاد شگفتانگیز، در سرزمینی شگفتانگیز، با درآمدی شگفتانگیز. به یک آدم ساده و سطح پایین برای کار در شرکت چلوجلو نیازمندیم. شرایط لازم برای استخدام: "نپرسیدن سؤال، اجرای کامل دستورات." به چلو جلو بپیوندید! برای کسب اطلاعات بیشتر، روز پنجشنبه با بر سر
داشتن یک کلاهبوقی صورتیرنگ به ساحل نهنگ طلایی مراجعه کنید.» نظرش را جلب میکند!! اگر میخواهید با شخصیت داستان همراه شوید! و اگر اهل داستانهای هیجانانگیز، مرموز و تخیلی هستید؛ کتاب 10 راز آشباریا، گزینهای مناسب برای مطالعه و ساختن لحظاتی خوش است.
من و ترمینال خارجی
با تصاویری از اندامهای داخلی نهنگ، کفشهای واکسخوردۀ صاحب خانهام و یک مراسم تاجگذاری که در آن کلاهبوقی صورتی رنگی را بر سرم میگذارند، به هوش آمدم. گیج ومنگ، به آسمان خیره شدم. هنوز حالم سر جایش نیامده بود. اصلا یادم نبود چه کسی هستم یا آنجا چه میکنم. چند دقیقهای طول کشید تا کم کم متوجه شدم که هوا روشن است و من بر زمین نرمی خوابیدهام. با کوفتگی سرم را از روی زمین بلند کردم. روبهرویم دریایی بیانتها قرار داشت که کشتیهایی چوبی در آن
حرکت میکردند. با صدای کشیدۀ یک نهنگ که از چند صد متری داخل دریا به گوش میرسید، یاد ماجرای شب قبل و بلعیده شدنم توسط یک وال افتادم. باورم نمیشد که هنوز زندهام. سطح بدنم کمی خیس و چسبنده بود که نمیدانستم به خاطر آب دریاست یا آب دهان نهنگ یا ترکیبی از آن دو! نگاهی به اطراف انداختم. در کنارم دو نفر آدم بیهوش، با لباسهایی که آنها را به گردشگران شبیه کرده بود، شلوارک و دمپایی لا انگشتی، افتاده بودند. بدن آنها هم مثل من خیس بود. هیچ ایدهای
نداشتم که کجا هستم یا چطور به سطح این ساحل رسیدهام؛ اما در هر صورت از این که هنوز نفس میکشیدم، خوشحال بودم. به سختی بلند شدم و در حالی که به آهستگی به پشت سرم برمیگشتم، صحنهای را دیدم که هیچگاه از ذهنم خارج نخواهد شد.. .
نظر دیگران //= $contentName ?>
به خوبی رسانه و اخبار و از این قبیل را به شکل ثمبلیک نمایان کرده بود...
به به بالاخره قندیل کتاب داد بیرون😍 انشاءالله کاغذی اش را دست بگیریم....