کتاب سبویی که نشکست، خاطرات خودنوشت حسین ابراهیمی کوشالی از ایام انقلاب و هشت سال دفاع مقدس است. حسین ابراهیمی کوشالی که در ایام جنگ و انقلاب نوجوان بوده به همراه پدرش به جبهه می رود و با وجود سن کم مجبور به اداره خانواده هم می شود و حقایقی را تجربه می کند که شاید کمتر جوان و نوجوانی به سن او در آن سال ها تجربه کرده بود.
در کتاب سبویی که نشکست با دوره کوتاهی از زندگی یک نوجوان ۱۳ ساله در جریان اتفاقات سال ۱۳۶۰ تهران و فضای حاکم بر بیشتر خانواده های ایرانی آشنا می شوید.
از خواب که بیدار شدم همهی بدنم بیحس شده بود و قطرات درشت عرق، صورتم رو پر کرده بود. موضوع اونقدر سخت و دشوار بود که از فکر کردن بهش حتی در تنهایی هم بیتاب میشدم. با این حال تصمیم گرفتم تا در موردش با کسی صحبت نکنم و خودم تصمیم بگیرم. حالا که قرار شده فردا شب خانواده آقامرتضی برای خواستگاری بیان، من هنوز نتونستم تصمیم مشخصی بگیرم. اگه موضوع رو به بابا و مامان بگم، فقط اونها را هم مثل خودم پریشان میکنم. تو هم باید به من قول بدی این راز رو تو دلت نگه داری و به هیچ کس چیزی نگی!»
احساس کردم با گفتن این حرفها، بار سنگینی از دوشش برداشته شد و کمی خون به صورت رنگ پریدهاش راه پیدا کرد؛ ولی به جای آروم شدن آبجی، تپش معروف به سراغ خودم اومد.
با شناختی که از تپشهای تند قلبم داشتم، مطمئن شدم که خواب آبجی معصومه رؤیای صادقانه بوده و طوفان حوادث، روزهای سختی رو برای او و ما رقم خواهد زد. با این حال، سعی کردم خودم رو کنترل کنم و با حفظ آرامش ظاهری به آبجی کمک کنم. آروم زمزمه کردم: «خیلی سخت شد آبجی! ولی نگران نباش خدا بزرگه! شاید بد نباشه استخاره کنی.»