کتاب تگه های قلعه جنی نوشته محمدعلی گودینی توسط انتشارات صاد منتشر شده است. داستان ها اغلب در فضایی روستایی اتفاق می افتد. قهرمانان داستان، هر کدام به نوعی با مسایل و حوادثی روبرو می شوند که برایشان تازگی دارد و نگاه هر یک را به دنیایی جدید می گشاید.
از منظری دیگر فضای بومی و حوادث رخ داده در هر داستان برای مخاطب شهری جذاب و تأمل برانگیز و متضاد با دیدگاه اوست.
هوا سوز داشت. بهزاد تازه از راه رسیده بود. خسته و بی حوصله بود. با جنباندن لب، بی صدا سلام داد. مادر بعد از نگاهی زیرچشمی به چهره درهم و کم رمق پسر، جواب داد: «علیک سلام!» پس از مکثی پرسید: «ناهار خوردی پسر؟»
بهزاد نگاهش گشت رو به سمت آشپزخانه و بو کشید: «ناهار چی داشتیم؟»
مادر با همان نگاه پرسان گفت: «یتیمچه.»
بهزاد با شنیدن پاسخ، رو درهم کشید: «آره بابا. یک چیزی خوردم.»
مادر از جواب سربالای پسر گفت: «خیلی دلت بخواد شازده! مردم همین هم گیرشون نمیاد.»
پسر از جواب تند مادر یکه خورد. مادر پس از دقیقه ای رو درهم کشید و راه افتاد: «یک بشقاب برات کشیدم و گذاشتم روی بخاری.»
قبل از آنکه مادر به اتاق دیگر برود، نگاه بهزاد افتاد به یک قلوه سنگ در کنار گلدان پشت پنجره. با کنجکاوی جلو رفت. سنگ صیقلی رودخانه ای را توی دست سبک و سنگین کرد. از هر طرف به آن خیره می شد. یک بار از نزدیک گرفت مقابل چشم ها. بعد دورتر برد. این مرتبه گردن کج کرد. همان طور از هر زاویه براندازش می کرد. با خودش گفت: «شکل خره. خرسه. سگه!» با همان تردید بی اینکه نگاهش را از سنگ مرموز بردارد پرسید: «مامان! این قلوه سنگه چی هست؟ از کجا آوردیش؟!»
مادر از آن اتاق جواب داد: «خودت حدس بزن چی باشد.» لحظاتی ساکت ماند. بعد گفت: «من که می گم باید سگ باشد. اما دایی پرویز می گفت شکل خرس خفته است!»
نظر دیگران //= $contentName ?>
خیلی ترسناک توصیه میکنم بچه های کوچک نخوانند...