امتیاز
5 / 0.0
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
45,000
خرید
135,000
25%
101,250
نظر شما چیست؟

معرفی کتاب بورخس در کوی میکده

کتاب بورخس در کوی میکده، اثر علیرضا نعمت‌اللهی؛ مجموعه‌داستانی است که ما را با داستان‌هایش به مکان‌ها و زمان‌های متفاوتی می‌برد و ما را با ماجراهای شگفت‌انگیزی از آدم‌های معمولی روبه‌رو می‌کند. با بورخس در کوی میکده، در بحبوحۀ جنگ داخلی افغانستان به مزارشریف می‌رویم.

به گودالی شنی در اوج یک حملۀ نظامی در جنگ تحمیلی ایران و عراق می‌رویم. همچنین با استاد دانشگاهی روبه‌رو می‌شویم که با دانشجوی خود در راه شمال تصادف می‌کند؛ تصادفی که راز او را نزد همسرش برملا می‌کند و...

بورخس در کوی میکده مجموعه‌ای است با داستان‌های خوش‌خوان و تأثیرگذار با نثری روان و طراحی بسامان و حساب‌شده. توجه نویسنده به فضاهای بومی ازجمله ارسنجان و شهر شیراز بسیار درخشان و برجسته است. طرح داستان‌ها و برداشت نویسنده از آموزه‌های دینی و روایت‌های دینی به شکلی غیرمستقیم ارزشمند است.

آغاز و پایان داستان‌ها تأثیرگذار است و نویسنده ما را به دنبال‌کردن سرگذشت قهرمان‌های داستانش امیدوار می‌کند. نویسنده دغدغۀ مسائل روز را دارد و امتیازش در این است که این مسائل را با هنرمندی با استفادۀ درست از عناصر داستان پیاده می‌کند.

گزیده کتاب بورخس در کوی میکده

نامه‌های عاشقانه

خودم را به کری زدم. زدم زیر آواز تا حمیدرضا نگوید تو که سرپا هستی گوشی را بردار. دست پخت حمیدرضا چنگی به دل نمی‌زد. غذاپختن و ظرف شستن با من بود، خرید و نظافت با او. راضی بودیم. حمیدرضا خصوصیات یک هم اتاقی خوب را داشت؛ منظم، مؤدب و خرخوان بود. با او بیشتر درس می‌خواندم. این‌ها یک طرف، حمیدرضا همشهری‌ام بود و بهترین هم‌خانه. شب‌ها ساعت رومیزی کوچکش را کوک می‌کرد تا زود بیدار شود خوابش که می‌برد، ساعتش را دست کاری می‌کردم تا زودتر از من بیدار نشود.

سروصدایش مزاحم بود. یک شب ساعت را روی چهار و ربع کوک کرده بود. می‌خواست نان و آش بگیرد. وقتی خوابید، عقربه‌های ساعت را یک ساعت جلو کشیدم. ساعت سه و ربع زمستان بیدار شده و با یک قابلمه راهی مغازهٔ آشی و نانوایی سنگک شده بود. حمیدرضا داد و فریاد کرد تلفن را بردارم؛ فایده نداشت. چهارپایهٔ مطالعه را از روی زانو برداشت تا تلفن را جواب دهد. طرف واقعا اشتباه گرفته بود یا مزاحم تلفنی بود را نفهمیدم. کفر حمیدرضا را درآورد. نفرت من از تلفن، ریشه در نوجوانی‌ام داشت. پانزده، شانزده سالگی دو بار به خاطر تلفن کتک خوردم؛ سال دوم دبیرستان مسیر خانه تا دبیرستان را پیاده می‌رفتیم و برمی‌گشتیم. خانهٔ ما به دبیرستان دخترانهٔ هجرت نزدیک بود.

دخترها پیاده به دبیرستان می‌رفتند و برمی‌گشتند. در ساعت‌های رفت و برگشت آن‌ها را می‌دیدیم. یک روز محسن به دبیرستان نیامد. گفتند با یکی از دخترهای دبیرستانی عروسی کرده. دنبال این بودم ببینم چطور توانسته در مسیر دبیرستان زنش را پیدا کند. غیر از یکی دو نفر، نجیب و سربه زیر بودیم. نمی‌توانستیم با دخترها ارتباط برقرار کنیم. از پسرها خجالتی‌تر، دخترها بودند. از محسن پرسیدم: «راستی چطوری ازدواج کردی؟» محسن گفت: «عاشق شدم. شماره دادم. زنگ زد. دوست شدیم. ازدواج کردیم.».

کنگره :
‏‫‬‭PIR۸۳۶۲
دیویی :
‏‫‭۸‮فا‬۳/۶۲
کتابشناسی ملی :
۹۰۳۲۶۲۸
شابک :
978-622-5336-31-5
صفحات کتاب :
۱۳۴

کتاب های مشابه بورخس در کوی میکده