کتاب لحظه های عاشقی نوشته آذر همتی میباشد و انتشارات شهید کاظمی آن را به چاپ رسانده است. این کتاب نیم نگاهی به زندگی و اوج بندگی سردار شهید محمد شیخ بیگ می باشد.
شهید محمد شیخ بیگ را کسی می تواند توصیف کند که خفقان، رعب و وحشت طاغوت پهلوی و ساواک را درک کرده و فریاد، خشم و اعتراض این شهید عزیز و فعالیت های شجاعانۀ او را دیده یا شنیده باشد. شجاعت، جسارت و طوفان درون شیخ بیگ در زمان ستم شاهی در کرمان زبانزد و کم نظیر بوده است.
در زمان طاغوت یک پاسبان عادی از نیروهای شهربانی بر بخش بزرگی از شهر و بازار و خیابان حکومت می کرد و شهید شیخ بیگ حتی در زندان و با دستان بسته، همۀ آن ها و فرماندهان و رؤسایشان را تحقیر می کرد و ذرهای ترس به دل راه نمی داد.
مرور زندگی شیخ بیگ ثابت می کند که این شهید عزیز یکپارچه آتش بود، برای اسلام می سوخت و آرام و قرار نداشت. شیخ بیگ در تمام زندگی نسبتاً کوتاهش، چنان کار و تلاش و خدمت کرد که گویی ثانیه به ثانیهٔ عمرش را شمارش می کرده و نگران اتمام وقت بوده است.
بنیۀ مذهبی و رشد اعتقادات و باورهای شیخ بیگ میراث پدر و مادری دین دار و مسلمان بود که قوی ترین طوفان ها بدان آسیبی نرساند. زندگی شیخ بیگ سراسر جهاد بود و مزد این جهاد را در چهارمین روز آذر سال ۱۳۶۵ با شهادت گرفت و مهمان سفرۀ اباعبدالله الحسین(ع) شد.
روزی به حدی از خودش کار کشیده بود که دستهایش زخم شده بودند و نمیتوانست غذا بخورد؛ اما خوشحال بود که پول حلال درآورده است. تا دوسه روز مادر غذا در دهانش میگذاشت.
زهرا مقداری پولتوجیبی جمع کرده بود و در حال شمردن آنها بود. محمد به او گفت: «پول رو نشمار، علاقهت رو به پول زیاد میکنه و این خوب نیست.»
یک روز به پدرمان گفت: «بیا بریم بندرعباس، پوشاک و کفش بیاریم و در جوپار بفروشیم.» پدر موافقت کرد و رفتند مقداری کالا آوردند. محمد گفت: «فقط باید 10درصد روی قیمتها اضافه کنیم.» پدر ولی معتقد بود باید به مقداری که هزینۀ سفر را هم پوشش دهد، اضافه کنیم. در آخر محمد موافقت نکرد و سود چندانی هم عاید نشد.
به مجلس عروسی یکی از اقوام دعوت شده بودیم. در مجلس ترانه پخش میکردند. محمد دستگاه ضبط و پخش را برداشت و تا پایان عروسی به آنها نداد. مخالفتهای مادر هم فایده نداشت. محمد بر اجرای دستورات دینی بیشتر از سفارشات مادرش تأکید داشت.