نویسنده در رمان ناریا، در تلاش است با خلاقیت خود، مخاطبانش را به دنیای اساطیری پیش از شاهنامه دعوت نماید و روایتی دلنشین از زندگی کیومرث ارائه کند. همچنین سعی دارد با تخیل ویژه خود در حکایتی جذاب و دوستداشتنی چگونگی پایهگذاری ایران در نبرد با اهریمنان را برای نوجوانان بازنمایی نماید.
و سرانجام آن ساعت شوم فرارسید. در آن شب سرد زمستانی، آنقدر سرد که حتی سنگها ناله میکردند. سرزمین ناریا در خواب بود و ما بیدار... . درست در خاطرم نیست چند نفر بودیم؛ اما تعدادمان زیاد نبود: شاید سی یا چهل نفر. همه بغضی غریب داشتیم و چشمهایی اندوهگین. اما آن چشمها، چشمهای پدربزرگم، هنوز دقیق و روشن در ذهنم میدرخشد: پر از اشک بود و افسوس و حسرت؛ حسرتی که در نگاهش یخ زد و با حرکت اولین گاری خرد شد و در زمین ناریا جا ماند.