خاله گلیِ دست تپلی، همان طور که داشت روی شال سرخش پولک نقره ای می دوخت گفت: «این ها همه ستاره اند. پولک ابر پاره اند.» داداش گلیِ پا کپلی، که داشت با تیر و کمانش بازی می کرد، گفت: «نه بابا. پولک کجا بود. سیاهی، چادر خاله ماهه، که من با تیر و کمانم سوراخ سوراخش کرده ام.» خواهرِ گل گلی دادش درآمد و گفت: « ای داد و بیداد! پس چادر من که سوراخ سوراخ شده، کار تیر و کمان تو بوده؟!» و دنبال داداش کرد. داداش گل گلی هم زد زیر خنده و تند و تیز فرار کرد. گل گلی به خاله ماه و چادر سوراخ سوراخش نگاه کرد...

صفحات کتاب :

کنگره :

‏‫‭‮دا‬130‏‫‬‭ط152س‌ت 1390

دیویی :

دا130ط152ست 1390

کتابشناسی ملی :

2613464

شابک :

978-964-12-0240-0

سال نشر :

1390