در این کتاب ماجرای زرافه مادری را بیان می کند که عاشق پرواز است و دوست دارد روزی بتواند مانند عقاب در آسمان پرواز کند اما توانایی این کار را ندارد تا این که روزی او یک بچه فسقلی به نام «پنج وجبی» به دنیا می آورد و تلاش می کند به هر روشی که شده کاری کند تا او پرواز کند...
در بخشی از این کتاب می خوانیم: «مامان جان، حلقه ای چوبی را که دو تا بال از شاخ و برگ درخت ها داشت، کرد تن پنج وجبی. پنج وجبی را گذاشت روی سرش. پنج وجبی یک کم ایستاد، کمی پیچ و تاپ خورد و سرانجام بال بال زد و یک راست روی پشت باباجان و مامان جان پنج وجبی، از خوشحالی، چل بار بالا و پایین پریدند...»
دیویی :
دا590پ423مم 1393