کتاب مغز بانگ نوشته جناب آقای علی عابدی منتشر شده در نشر متخصصان است.این اثر حاوی مجموعه داستان های کوتاه می باشد.
از مغزبانگ به بعد همهی زندهها دارند هم را می خورند. فقط من ماندهام که مثل تمام زندگی با بقیه تفاوت دارم. بقیه یا مغزشان ترکید یا آدم جدید شدند. من همانی که چندین سال بودهام ماندهام؛ پسری با ریهی بیمار و عضلات ضعیف. فکر میکنم نقص جسمانیام همراه شده با نقص خشونتورزی و تبدیل شدن یا حتی تِرکیدن کله! در توصیف جسم ضعیفم همین کافی است که بگویم بدن من، حتی توانایی ترکاندن مغز خودم را هم نداشت! در این اوضاع نشستهام و دارم خاطره مینویسم! برای چه کسی مینویسم؟ نمیدانم! این تنها کاری است که فعلا ً از من برمیآید.
خشونت از جایی به بعد معنای خودش را از دست میدهد، حتی اگر خودت توان خشونت ورزیدن نداشته باشی، تماشایش برایت امری عادی میشود. ساعتهای اول؛ یعنی تا پایان روز اول، دعوا بر سر جنازهها بود. رقابت شدیدی بین آدم جدیدها و حیوانات شکل گرفته بود. بعد آدم جدیدها شروع کردند به شکار حیوانات ِاز همه جا بیخبر که پیش از این اضافات میخوردند و این شکل فراوانی غذا در کوچه و خیابان حسابی مستشان کرده بود. البته من شخصا خورده شدن جنازهها را دوست داشتم. تعدادشان خیلی زیاد بود و بازماندهای برای کفن و دفن نبود؛ یعنی بازماندهها اصلا ً آدم دیگری جز خودشان برایشان اهمیت ندارد…