کتاب نیمه پنهان ۱۹، شهید ابوالفضل عباسی با قلم زیبا و روان لیلا خجسته راد که به روایت زندگی شهید ابوالفضل عباسی به روایت همسرپرداخته، توسط انتشارات روایت فتح به انتشار رسیده است.
خوشبختی موهبت بزرگی است؛ مثل دستی که همیشه آن را لمس می کنی و خیالت از بودنش راحت است؛ اما یک آن تنها می شوی. می بینی به جای آن دست ها، سنگینی بار زندگی را حواله ات کرده اند. آن جا اگر به خودت ایمان نداشته باشی و به لطف کسی که باید تو را نگه دارد شک کنی، می افتی و دیگر ادامه دادن، محال است. شاید او بارها باید به این نقطه می رسید، اگر آن همه معجزه را نمی دید و آن همه نگاه، توجه، لطف و همراهی را. چگونه می شود عطر حضور مردی را که سال هاست رفته، هنوز در مشام داشت؛ چگونه می شود آن قدر به او نزدیک بود که بودنش بیشتر از نبودنش باشد؛ همسری که بازم هم خوهد آمد و کنارت می نشیند، صحبت می کند، تماشایت می کند و لبخند می زند. از دردهایت سخن می گویی و او دلداریت می دهد. مانند رویا می ماند زندگانی، (هر مکانی که با آن دست ها مواجه شوی..)
کتاب نیمه ی پنهان ۱۹، رمانی است از سرگذشت قهرمان، فرمانده آموزشگاه تکاوری تفنگداران نیروی دریایی ا. ج. ا، دریادار ابولفضل عباسی، متولد ۱۱ اسفند ۱۳۲۵ از ساوه، که در ۲۷ آبان ماه ۱۳۴۷ با همسر خود اقدس (شهناز) چراغی ازدواج کرده که این رمان توسط ایشان روایت شده و ۲۸ فروردین ۱۳۶۰ در جاده آبادان ماهشهر به مقام رفیع شهادت نائل گشته است.
اگر علاقه مند به کتاب های دفاع مقدس، ادبیات مقاومت و استقامت هستید، کتاب نیمه پنهان ۱۹، گزینه ای مناسب برای مطالعه است. پس مطالعه ی این کتاب را از دست ندهید.
داشتیم توی کوچه با مهین، دختر همسایه، قایم باشک بازی می کردیم که چشمم به فالگیر افتاد. کسی خانه نبود و فرصت مناسبی بود تا او را ببریم داخل. روی یکی از پله ها نشست، یکی یکی با اشتیاق دست های مان را گذاشتیم توی دستش. با دقت به خط های کف دست مان خیره شد. خیلی نگذشت، کمی جا به جا شد، آهی کشید و گفت (شما دو تاتون توی جوونی بیوه می شید.) هر دو خندیدیم، از ته دل: چه حرفا!
_ باشه، به حرف من می رسین.
فالگیر راست گفته بود. هم مهین، هم من، خیلی زود بیوه شدیم. من ۲۴ ساله بودم که بیوه شدم و مهین هم ۲۶ ساله؛ کاش به بقیه ی حرف هایش هم خوب گوش داده بودیم.
در یکی از روزهای فروردین به دنیا آمدم. بچه ی سوم خانواده بودم. پدر در این فکر بود که شناسنامه ی جدید نگیرد، چون هنوز شناسنامه ی اقدس، خواهر بزرگ ترم را که زود از دنیا رفته بود، نگه داشته بودند. مادر دلش می خواست اسم من شهناز باشد؛ شد. برای گرفتن شناسنامه ی جدید هم دیگر اصراری نکرد.
خانه ی قدیمی دو طبقه، تمام دنیای ما بود. اتاق ها دور تا دور حیاط، ردیف بودند. چند پله ما را به زیر زمین می رساند که حمام و آب انبار هم همان جا بود. دو اتاق تو در توی طبقه ی بالایی، جای بازی و شیطنت های من و سه خواهر و یک برادرم بود. اوقات روز به بازی های گرگم به هوا و قایم باشک می گذشت. وقت درس و مشق هم سرمان به کار خودمان بود و شب ها خسته و کوفته به رختخواب می رفتیم؛ به امید صبحی دیگر و بازیگوشی های دیگر. گاهی هم تلویزیون تماشا می کردیم. آن موقع همه ی خانواده ها تلویزیون نداشتند. پدرم وضع مالی به نسبت خوبی داشت و در خانه تلویزیون داشتیم. مادر و پدر بیشتر اوقات پایین بودند. بقیه ی آن خانه ی بزرگ هم دست مستأجر بود. فقط در مهمانی ها، دو اتاق پایین را برای بازی در اختیار ما قرار می دادند و ما تا می توانستیم، با بچه های قد و نیم قد شیطنت می کردیم..
نسخه ی صوتی کتاب نیمه پنهان ۱۹ با گویندگی لیلا رحیمیان را می توانید از طریق نرم افزار فراکتاب دانلود کرده و سپس در کتابخوان فراکتاب به آن گوش فرا دهید.
نسخه الکترونیک کتاب نیمه پنهان ۱۹ را می توانید از طریق نرم افزار فراکتاب دانلود کنید و در کتابخوان فراکتاب مورد مطالعه قرار دهید.