کتاب شهید محمد عبادیان (صوتی و pdf)

نیمه پنهان ماه 10: شهید محمد عبادیان به روایت همسر

امتیاز
5 / 0.0
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
15,000
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
25,000
نظر شما چیست؟

معرفی کتاب نیمه پنهان ماه 10 (شهید محمد عبادیان)

ندیده‌ای؟ بعضی‌ها سی‌سال با همسرشان زندگی می‌کنند، حداکثر در دو سطر. آن هم همه‌اش تعارف. اما گاهی یک نگاه را می‌شود یک عمر توصیف کرد. گاهی یک روز را می‌توان یک سال مرور کرد. کیفیت، کمیت را مقهور می‌کند. در زندگی با مردانی که جنگیدند «دست کم در زندگی با خیلی‌هاشان این پیداست. عبادیان هم یکی از آن‌ها بوده، زندگی‌اش جنگ بوده است. جنگ برای این که پاس بدارد. جنگ برای این که نگه دارد. جنگ برای این که تسلیم نشود. جنگ برای این که مرد بمیرد. بی‌صدا، بی‌خواب، بی‌دود، با سکوت. با تلاش. با شعله. و همسرش، هم همسر او بوده است و هم کمک بقیۀ زن‌ها. این جمع، هر کدام‌شان همسری داشتند و همه‌شان دوستی که اسمش را نمی‌بردند. بهش می‌گفتند خانم عبادیان. انگار از اول اسمی نداشته است. انگار از اول «بهرامی» نبوده، عبادیان بوده است. کتاب نیمه پنهان ماه 10، اثر حبیب امامی با گویندگی ریحانه حلالیان؛ به روایت زندگی شهید محمد عبادیان «با روایت همسر» می‌پردازد.

گزیده کتاب نیمه پنهان ماه 10 (شهید محمد عبادیان)

یک هفته‌ای، همۀ کارها را کردیم؛ خرید عقد، دعوت مهمان‌ها، شام شب عقد و این جور کارها، حتی تا خود روز عقد، فرصت نشد مهریه را تعیین کنیم. ظهر بود. با بقیۀ خواهرهایم داشتیم برای شام مرغ پاک می‌کردیم. گفتند «عروس خانم بیاید طبقۀ بالا، می‌خواهیم مهریه تعیین کنیم.» دایی بود. خنده‌ام گرفته بود. گفتم «عروس داره مرغ پاک می‌کنه.» بالا که رفتم، دایی پرسید «مهریه را چکار کنیم؟» گفتم «هر چی در شأن خودتونه، در توانتونه.» الان همۀ فهرست مهریه، یادم نیست. از آن مهریه‌های بلند و بالا بود. یک سرویس مروارید و چند متر پارچۀ ابریشم و چند دست لباس و از این حرف‌ها. یادم نمی‌رود، پدرم که گفت «مبارک است ان‌شاءالله» حاجی مثل فرفره از جایش پرید. رفت یک جعبۀ بزرگ شیرینی خرید و برگشت. خیلی خوشحال بود. ولی نمی‌دانم با آن جثه و هیکل، چطور این جور از جایش پرید. نود و پنج کیلو وزنش بود؛ قدش هم یک متر و نود. بعد از ظهر باید می‌رفتم آرایشگاه. دم در، خواهر شوهرم مرا که دید گفت «اینا چیه پوشیدی؟» من مثل همیشه، لباس پوشیده بودم. گفت «مثالا امشب عقدته. سر تا پا سیاه پوشیدی که چی؟ چادر سیاه، جوراب سیاه!» ناراحت شدم. می‌دانستم خواهر و برادرهای ناتنی حاجی، خیلی مقید نیستند. ولی من با حاجی قبلاً اتمام حجت کرده بودم. گفتم «من قبلاً به برادرتون گفته‌ام چه شکلی و چه جوری لباس می‌پوشم، اونم قبول کرده.».. .

کنگره :
‏‫DSR۱۶۲۶‭‬ ‭/ع۱۸۵‏‫‭‮الف‬۸ ۱۳۸۹
دیویی :
‏‫‭۹۵۵/۰۸۴۳۰۹۲
کتابشناسی ملی :
2005333
شابک :
978-964-7529-60-0
سال نشر :
1389
قیمت نسخه چاپی :
500000
صفحات کتاب :
71

کتاب های مشابه شهید محمد عبادیان