امتیاز
5 / 0.0
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
8,000
نظر شما چیست؟
کتاب دژم نوشته ی ملیکا شمشیریان، داستانی جذاب از جدال میان شخصیت اول داستان با ضمیر ناخودآگاهش است که یک سری گفت و گوها و اتفاقاتی را از روزمرگی های خودش به تصویر می کشد.

کلمه ی دُژَم که بر روی اسم کتاب نیز گذاشته شده لغتی ست فارسی اصیل که در حال حاضر متأسفانه کاربرد خودش را از دست داده است. این لغت یعنی کسی که هم زمان خشمگین و غمگین است.

در بخشی از کتاب دژم می خوانیم:

دیدی وقتی ناخن انگشت کوچیکه پات می ره تو در و دیوار، چه حسی داری؟ ته دلت ضعف می ره. یه حس منزجر کننده ای بهت دست می ده.

گفتم: «خب؟» گفت: «من شب تا صب همون حالتُ دارم. تا وقتی خورشید چادر چاقچون می کنه و از پشت پنجره می اد تو خونه، ته دلم مالش می ره؛ حس می کنم بی دی اس ام وار گلومُ گرفتن و هرچی سعی می کنم نفس بکشم، بیشتر فشار می دن. تنم لرز می کنه؛ مغزم تب. یه جور ناجوری شبا خیلی شب شدن؛ می دونی...؟» نگاش کردم. چشاش شبیه خون آشاما بود. گفتم: «استاد آب قندی چیزی بیارم؟» گفت: «نه.» دمپایی انداخت نوک پاش و کرت کرت کنان رفت سمت راهرو. صداش می ومد که می خوند «صبح می خندد و من گریه کنان از غم دوست.»

خیلی وقته فندک نمی خرم. کبریت جذاب تره. البته بگذریم از اینکه تو عاشق صدای فندک زدن بودی. بگذریم که می گفتی «سیگار بذار کنج لبت فندک بگیرم زیرش آقای جذاب». بگذریم که تنگ غروب و نزدیکای شب که سهمیه پاکتم بهم می دادی و من بی قرار و نسخ یه نخ دیگه از اون پاکت قرمز و سفید بهمن می شدم، می رفتی و یکیشونُ نصف می کردی و می آوردی برام. بگذریم که می گفتی «قلب من از این نیم وجبی هایی که دم به دیقه دود می کنی کوچیک تره»؛ کم اذیتم کن. بگذریم که الان ده تا پاکتم کفاف یه روزمُ نمی ده...
صفحات کتاب :
64
کنگره :
PIR8349
دیویی :
8‮فا‬3/62
کتابشناسی ملی :
5696934
شابک :
978-622-6237-84-0
سال نشر :
1398

کتاب های مشابه دژم