امتیاز
5 / 0.0
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
35,000
خرید
70,000
15%
59,500
نظر شما چیست؟

معرفی کتاب خاکستر گنجشک‌ها

کتاب «خاکستر گنجشک‌ها» اثر حامد عسکری، به همت نشر معارف چاپ و به بازار نشر عرضه شده است. نویسنده در در ۴۴ داستان کوتاه با قلمی غرق اندوه و لطافت، راوی ماجرای ظلم و جنایت در غزه شده و قلب خواننده را به کوچه های غزه می‌برد.

وقتی بیمارستان المعمدانی در غزه بمباران شد و هزاران کودک و زن و مرد به شهادت رسیدند، همه مردم با شرافت جهان، از این حادثه غمگین و داغدیده شدند. هر کسی این اندوه و انزجار از اسرائیل را به شکلی نشان دادند. حامد عکسری هم با دست به قلم شدن و نوشتن، این غم و اندوه را به تصویر کشیدند. «خاکستر گنجشک‌ها» ۴۴ داستانک کوتاه درباره غزه است، مردمی که سال‌های سال زیر ستم و ظلم صهیونیست هستند.

من این کتاب را نوشتم، با همه‌ی وجود و اعتقادم هم نوشتم. این‌هایی که می‌خوانید، نه داستانند با تعریف علمی و آکادمیک جهان که با عینک نقد داستان نگاهشان کنید، نه ناداستان، نه روایتند، نه گزارش. من با کلمه عکاسی کرده‌ام، هر عکس و فیلمی که این روزها دیده‌اید، یک فریم قبل یا بعدش را نوشته‌ام.

این روزها به چشم‌های حضرت موسی فکر می‌کنم که خیس است و خون از دست قومش. به قبر مخفی و پنهانش در صحرای سینا می‌اندیشم که شن‌پوش ریگ‌های بیابان است و به این فکر می‌کنم که این تفکر کودک‌کش اگر واقعاً پیرو موسی بود که این‌همه سال قبرش این حال و روز را نداشت! دلم می‌گوید موسی از محمد شرمسار است که قوم جعلی‌اش دارند با قوم محمد آن می‌کنند که می‌بینیم و می‌شنویم. موسی از محمد که چه عرض کنم، انسان از انسانیت شرمسار است، چه رسد به آن وجودهای مبارک و آسمانی!

من این صفحات را نوشتم که اگر فردای قیامت با بچه‌های پرپر غزه چشم‌درچشم شدم، رویم بشود به چشم‌هایشان زل بزنم و بگویم من شما را نوشتم، شما را داد زدم و… شما را دوست داشتم. خدایا، به حق خون به‌ناحق‌ریخته‌ی بچه‌های فلسطینی، آن‌قدر به من عمر بده که آزادی فلسطین را ببینم و دو رکعت نماز در مسجدالاقصی بخوانم و بعدش اگر مُردم هم مُردم. خدایا، تو می‌دانی از تمام وجودم می‌گویم من عاشق فلسطین مظلومم.»

گزیده کتاب خاکستر گنجشک‌ها

ترکش دو ساقِ نحیف پیرزن را برده بود. خونِ گروه خونی‌اش پیدا نمی‌شد. سردش شده بود. رویش پتو انداخته بودند و هنوز می‌لرزید. دهانش پر از خاک بود و تکه‌های سنگ و آجر، دو دندانش را شکسته بود و خون از لب‌هایش جاری بود. کلمه‌ها رمق نداشتند از لب‌های قیطانی‌اش بیرون بیایند. با اشاره پلک‌هایش، نوه‌اش بالای سرش حاضر شد. همه‌ رمقش را در دست راستش جمع کرد، دو بالِ روسریِ گل‌گلی‌ازخونش را کنار زد و به گردنبندش اشاره کرد. سلما قصه‌ گردنبند را می‌دانست. دست انداخت و آن را کشید و بند چرمی‌اش پاره شد. دوباره گره‌اش زد و به گردن خودش انداخت. یک کلید کهنه بود و یک پلاک فلزی زنگ‌زده. روی پلاک نوشته شده بود «شیخ جراح. کوچه‌ عاصم. پلاک ۷.» ننه‌زبیده قصه کلید را گفته بود و نشانی‌اش را و سپرده بود که کلید گم نشود. گفته بود ما به خانه‌مان برمی‌گردیم و قشنگ نیست آدم کلید خانه‌اش را گم کند.

صفحات کتاب :
75
کنگره :
‏‫‬‮‭PIR۸۳۴۸
دیویی :
۸‮فا‬۳/۶۲
کتابشناسی ملی :
9453270
شابک :
9786004415644
سال نشر :
1402

کتاب های مشابه خاکستر گنجشک‌ها