... اولین از حاضران در مقبره که با جاهد حرف زد، سید حسین طوسی بود که بیمقدمه گفت: «حالا نمیشد خونه میمردی و ما رو نمیکشوندی تو این خاک و خل؟!» جاهد از توی کفن گفت: «اینجا بهتر باور میکنی سید.» فشارکی داشت شیرینی دانمارکی قورت میداد. پقّی زد به خنده و گفت: «بهای جنون تو رو بدبختایی مثل ما باید بپردازیم دیگه؟!» جاهد از تنگی نفس و سنگینی سینهاش شکایتی نداشت اما نمیتوانست حرفهای فشارکی را بشنود، دوام بیاورد و جواب ندهد
«مرگ سالی یکبار» روایتی است از رجوع انسان به ارزشهای بیرمق شده و ترس از فراموشی مرگ. قصه مردی که هر سال خودش را در یک روز، در ساحت مرگ و در میان دنیا و آخرت قرار میدهد. قصه از سراشیبی بازار و برق طلاهای مغازه «جاهد»، قهرمان اصلی داستان آغاز میشود و آرام آرام میرسد به خاطره روزهای جنگ و بعد دلشورهها و بیتابیها برای انجام مراسمی که انگار در این سالها «جاهد» را از گم شدن در تاریکی دنیا رهانیده است. جز مرگ، یاد پدر و برادرش نیز برای او روزنی از نور است. جنگ در این کتاب، مثل فانوسی در دوردست دریای قصه سوسو میزند و نورش در تمام خوابهای قهرمان هست. قصه، روایت اشتهای سیری ناپذیر آدمی است و علاجی که «جاهد» برای آن پیداکرده: مردن پیش از مردن، سالی یک بار، کفن پوش در قبری دراز کشیدن و در سرمای مقبره، از میان روزنهای کوچک کفن سفید، آدمها را در حال دعا و زاری به نظاره نشستن. آنجا، همانجایی است که «جاهد» طلب مغفرت میکند. جایی است برای گفتن از آنچه هرگز نمیگوید. قهرمان قصه در نجوای درونیاش، قصه مرگ برادرش به دست بعثیها را در سالهای جنگ نیز روایت میکند؛ مرگی که استعاره و نمادی از یک پایان شکوهمند است بر شیوهای از زندگی که با زندگی «جاهد» تفاوت بسیار دارد.
شابک دیجیتال :
978-600-03-2352-3
نظر دیگران //= $contentName ?>
جلد مناسب ،قطر کم و زاویه دید کتاب بسیار به آن جذابیت بخشیده است....