کتاب صباح: خاطرات صباح وطن خواه نوشتهی فاطمه دوست کامی، روایتگر زندگی یکی از چهرههای مطرح شده در کتاب سرشناس «دا» است که به دفعات زیادی از او در این اثر یاد شده است.
کتاب صباح خاطرات وسرگذشت دختری جوان در جنگ با مزدوران بعثی عراق در دوران هشت سال جنگ تحمیلی. بازگویی مشاهدات شخصی و عملیات او در زمان جنگ می باشد. صباح وطن خواه از زنان امدادگر فعال در شهرهای آبادان و خرمشهر است که در جریان اشغال خرمشهر و نیز مقاومت مردمی در مقابل اشغال نقش آفرینی داشته است.
کتاب «صباح» نوشته فاطمه دوستکامی در ۳۰ فصل نوشته شده است و حجمی بالغ بر ۶۰۰ صفحه دارد. پیش از این مرتضی سرهنگی، مدیر دفتر ادبیات و هنر مقاومت از این کتاب به عنوان اثری مکمل و حتی شوق انگیزتر از کتاب «دا» یاد کرده بود.
بعد از کلی جابهجایی و از این شهر به آن شهر رفتن، سال 1350 بالاخره در خرمشهر ساکن شدیم. زمینی که آقام خریده بود پشت گمرک و در محلۀ «سنتاپ» بود. او همراه حاجحبیب، یار و دوست قدیمیاش و دو نفر از دوستانش هرکدام حدود سیصد متر زمین در کنار هم خریده و شروع کرده بودند به ساختوساز. از چمنبید که رفتیم بروجرد، آقام به خاطر سختی کار و دوری از خانواده از شرکت راهسازی آمد بیرون. بعد از بیرون آمدن، مسئول یک شرکت تریکوبافی که دفتر مرکزیاش در تهران بود، به او پیشنهاد کار داد. او به آقام گفته بود: «نرو خرمشهر بیا تهران، من اینجا بهت یک خانه خوب و وسایل زندگی و امکانات میدهم تا همینجا زندگی کنی.» اما آقام بهخاطر عرق مذهبیاش گفته بود که از جوّ تهران و خیابانهایش با آن بیحجابیها خوشم نمیآید و ترجیح میدهد برود خرمشهر. نظر مامان و فوزیه به عنوان دختر بزرگ خانه هم همین بود. آنها هم خرمشهر را بیشتر دوست داشتند. اصلاً همهمان خرمشهر را دوست داشتیم.
همان سال، آقام در خرمشهر در شرکت واردات لوازم خانگی «گیپسون» به عنوان راننده تریلی استخدام شد. او از گمرک، کالاهای وارداتی امریکایی شرکت را به تهران میبرد. تفاوت کار در این شرکت با شرکتهای راهسازی در این بود که آقا دیگر ماهها دور از خانه نبود و بعد از بردن بار به تهران یا شهرهای دیگر برمیگشت پیشمان و تا بردن بار بعدی کنارمان بود. آقا معمولاً هفتهای یک سرویس میرفت و میآمد.
نظر دیگران //= $contentName ?>
متاسفانه خیلی زیاده گویی دارد و حاشیه و پراکندگی ماجراها کلافه کننده میشود نویسنده هرچه شنیده داخل کتاب نوشته...