کتاب قتل در میدان کاج، مجموعهای از داستانهای کوتاه است که توسط محمد شهریاری به رشتۀ تحریر در آمده است. کتاب حاضر مشتمل بر داستانهایی کوتاه به نامهای قتل در میدان کاج، واقعیت تلخ، وسوسه شیطانی و عروسکهای نیمه سوخته است که زمینۀ جنایی و پلیسی داشته و بر اساس واقعیت و پروندههای واقعی نوشته شدهاند.
آقای بهروز گرانقدر با توجه به شکایت شاکیه خانم پریوش صالحی، گواهی پزشکی قانونی، اعترافات شما و سایر قرائن، اتهام شما مبنی بر ایراد ضرب و جرح با چاقو و توهین و فحاشی تفهیم شد. آخرین دفاع خود را بیان کنید:
سرم را پایین انداختم. سکوت دادگاه را فرا گرفته بود. زیرچشمی پریوش را نگاه میکردم. صورتش هنوز آثار کبودی داشت. یک لحظه نگاهش را به نگاه من انداخت و بعد با گفتن الفاظی توهینآمیز، احساس تنفرش را به من نشان داد.
ـ آقای گرانقدر! صحبتی، مطلبی به عنوان آخرین دفاع نداری؟
ـ نه جناب قاضی تقاضای بخشش و عفو دارم. عصبانی بودم ...
پریوش بلند شد و داد زد: «بخشش، عفو، همش کلمات تکراری. آقای قاضی ایشان تا کی میخواهد عصبانی باشد و تاوان این عصبانیت را صورت و بدن من بدهد؟ این دفعه سوم است که این اتفاق میافتد. این دفعه دست به چاقو هم شد و یک ضربه با چاقو زد. خدا رحم کرد که به جای حساس بدنم نخورد والا الان باید به اتهام قتل محاکمه میشد. من از دست او آسایش و امنیت کاری و اجتماعی ندارم. آن از محل کارم که آبروی مرا جلو کارمندان و در و همسایه برده است، این هم از زندگی شخصیام که با توهین و کتک و شکنجه و آزار روحی و جسمی همراه است. وضعیت جسمیام را هم که خودتان مشاهده میکنید. تقاضا دارم اشد مجازات را برای ایشان در نظر بگیرید.
ـ ایشان مدعی هستند که همسر شما هستند، درست است؟
ـ نه دروغ است. مدرکش کو؟ عقدنامه، صیغهنامه چیزی دارد؟ با حرف که نمیشود.خیر سرمان قرار بود ازدواج کنیم، اما با این وضع ایشان مشکل دارد. صلاحیت ندارد. وقت و بیوقت مزاحم من است. بچه ده سالهام شبها از ترس او خوابش نمیبرد. اینقدر این شخص خطرناک است که از ترس به او احترام میگذارند. جای ایشان پشت میلههای زندان است نه بیرون.
پریوش این حرفها را زد و بعد با عصبانیت دادگاه را ترک کرد. قاضی هم ختم محاکمه را اعلام کرد و من هم دستبند به دست از همان راهی که آمده بودم به زندان برگشتم. چند تا از هم بندیها که وضعیت مرا میدانستند به سمتم آمدند و پرسیدند چی شد؟ رضایت داد؟
سرم را به علامت نه تکان دادم و رفتم گوشهای نشستم. رضا که میهمان همیشگی زندان بود، به سمت من آمد و گفت: «پسر! میدانستم عرضه نداری رضایت بگیری ... آنقدر مغرور و از خودراضی هستی که نتوانی زبانت را بچرخانی و با چند کلمه دل آن ضعیفه را به دست بیاوری و رضایت بگیری ... حالا بنشین تا حکمات بیاید. دو سال حبس به اضافه ۳۰ میلیون تومان دیه به خاطرآثار هنری که روی بدنش گذاشتی در انتظارت است. این مجازات تکبر و غرورت است. نوش جانت باد، تا تو باشی حرف دیگران را گوش کنی.»