کتاب وقتی سایهها جان میگیرند، اثر محبوبهسادات رضوینیا؛ به روایت خاطرات سرهنگ طیب بقاییمقدم در جنگ تحمیلی میپردازد. سرهنگ «طیّب بقایی مقدم» از رسته رزمی مهندسی نیروی زمینی ارتش است و سابقه 126 ماه حضور فعال در مناطق عملیاتی دارد.
بقایی مقدم عقیده دارد که اگر رزمندهای در عملیاتهای جنگی شرکت کرده، اما خاطرات خود در آن دوران را به ثبت نرسانده باشد، گویی جنگ را ناتمام رها کرده است. کتاب وقتی سایهها جان میگیرند، حاصل دوبارهنویسی خاطرات ایشان توسط نویسنده و انجام اصلاحاتی چون حذف قسمتهای زائد و غیرضروری، بازسازی ادبی و در یک کلام نگارشی جدید بر پایه دست نوشتهی اصلی است که سعی در رعایت امانتداری و وفاداری بر واقعیات و مستندات گفته شدهی راوی مهمترین عنصر آن است.
هوا خیلی دلپذیر بود. بهار جبهه چیزی شورانگیزتر از سرما و زمستانش بود. درست بود دلتنگی، دوری، سختی، بلاتکلیفی و... جنگ بود، اما زیباییهای خاص خودش را هم داشت. پهنۀ دشت، دامن کوه و کمر و لب جو، هر جا، جوانه، سبزه، گیاه نورسته و گلی میدیدم، دلم برای بوییدن پر میکشید. خم میشدم و گلبرگ شقایقهای سرخ نزدیک سنگر جنگ آلودمان را که تنها برای بیرون آمدن از خاک تیره و زیباکردن چندروزۀ دنیا به آرامی میشکفتند، لمس میکردم و سرشار از حس طبیعت میشدم. آنها نه به صدای توپها و تفنگها اعتنا داشتند و نه به آسمانی که از انفجار بمبها سیاه میشد.
نه از لباسهای خاکی سربازان چیزی میفهمیدند و نه از مینهای کاشته شدۀ دشمن. سیم خاردار برایشان معنی نداشت. این طرف پیش ما که بودند، آن سوترها چشمان بعثیهای خدانشناس را هم نوازش میکردند. نمیدانستند جنگ یعنی چه! اصلا بهار چیزی از تیر و ترکش نمیفهمید.