کتاب ما افسانه نبودیم، خاطرات سیدرضا رسول زاده طباطبایی از رویا حسینی می باشد که توسط انتشارات ستاره ها منتشر شده است.سیّدرضا رسولزاده طباطبایی یکی از سربازان و رزمندگانی است که سالهای جوانیاش را در میدان جنگ سپری کرده ولی به قول خودش، او و همرزمانش یک فرق اساسی با دیگر سربازان دنیا دارند.
او میگوید: «اگر تمام دنیا برای دفاع از آرمانهای ملّیشان در صحنهٔ نبرد حاضر میشوند، ما برای اعتقاداتمان ایستادیم و جنگیدیم و جان دادیم تا توانستیم به دنیا ثابت کنیم که با دست خالی هم میشود جنگید؛ اگر خدا کنارمان باشد. ما خدا را در لحظههای سخت و تلخ و شیرین دفاع مقدّس، با تمام وجود حس کردیم».کتاب ما افسانه نبودیم، خاطرات آقای سیّدرضا طباطبایی است که حاصل تدوین بیش از 40 ساعت مصاحبه با ایشان است.
به پادگان ثامن الائمه(ع) که رسیدم، دوباره نفس تازه کردم. حالا که از زندان سدۀ قائن خلاص شده بودم، عطر بهشتی این پادگان را بیشتر حس می کردم. واحد ادوات با ساختار جدیدش، خیلی شلوغتر از قبل بود. یک سری نیروی مشمول جدید هم گرفته بودند و به همین نسبت، واحد دیده بانی، نیروهای زیادتری به دست و بالش آمده بود و بالغ بر 200 نفر نیرو داشتیم. فرمانده مان، مصطفی حسین زاده بود. محمّد قهرمانی، معاون اوّلش و نظری، معاون دومش بودند.
قهرمانی، هر چند شب یکبار، رزم شبانه برای بچّه ها می گذاشت. با آن قد و قوارۀ درشت و صدای پر هیبتی که داشت، موقع رزم شبانه که فریاد می زد و فرمان می داد، در و دیوار آسایشگاه به لرزه درمی آمد. قهرمانی قبل از والفجر 8، یک شب، رزم شبانه اعلام کرد. بچّه ها را از پادگان ثامن الائمه(ع) تا پادگان 92زرهی که فاصله اش حدوداً سی چهل کیلومتر می شد، پیاده راه بُرد. نماز صبح به پادگان 92زرهی رسیدیم. آن هایی که مشامشان تیز بود، از رزم های شبانۀ سخت و پشت هم قهرمانی، بوی عملیات را می فهمیدند.