امتیاز
5 / 0.0
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
7,000
نظر شما چیست؟

بخشی از متن کتاب گنجینه رمان نوجوان : دختری به نام پریا

از جایی نزدیک، صدای ضربه‌های نوکِ‌ دارکوب بر تنه درخت می‌آمد. ضربه‌ها تند و سریع بود. «پریا» همان‌طور که نشسته بود روی کُنده درخت، به سبد حصیریِ کنار دستش نگاه کرد و با خود گفت: «کاش یه درخت بودم!»

پریا فکر کرد اگر یک درخت باشد، دارکوبی می‌آید و با نوکِ تیز و بلندش بر تنه او می‌کوبد. این‌جوری لانه‌ای برای خودش درست می‌کند و بعد هم تخم می‌گذارد، دو یا سه تخم. آن‌وقت از توی تخم‌ها جوجه‌های قشنگی بیرون می‌آیند. دارکوب هی می‌رود و برای جوجه‌هایش کرم‌های چاق و چلّه می‌آورد. جوجه‌ها در دل تنه درخت، در لانه گرم و نرمشان بزرگ و بزرگ‌تر می‌شوند و او یک روز می‌بیند که جوجه‌های بزرگ‌شده، مثل مادرشان به پرواز درآمده‌اند:

- کاشکی یه مادر داشتم!

پریا برخاست و سبد حصیری را برداشت. خیلی دلش می‌خواست بداند مادرداشتن چه احساسی دارد. روزی همین را به آقای نویسنده گفت:

- چرا من مادر ندارم؟

آقای نویسنده سرش را گرفت بین دست‌هایش و چیزی نگفت. پریا همان‌طور که از کنار تنه درخت‌های بیشه به‌سوی آبگیر می‌رفت، یادش آمد که همیشه تنها بوده است و غیر از آقای نویسنده، آبگیر و بیشه و پرنده‌ها و پروانه‌ها چیز دیگری ندیده است. نمی‌دانست از کجا می‌داند که غیر از اینها چیزهای دیگری هم وجود دارد. مثلاً روزی که به داشتن مادر فکر کرد، یک روز ابری بود. آقای نویسنده پشت میز چوبیِ کنار پنجره، داشت دو حبّه قند را توی لیوان دسته‌دار چایی‌اش هم می‌زد. پریا داشت عروسک مو مشکی‌اش را می‌خواباند. همان لحظه بود که آقای نویسنده با چشم‌های میشیِ کمی گودافتاده، زُل زد به او. و او مادر را حس کرد. این حس برایش تازگی داشت. پس از آن بود که آهسته انگار که با خود حرف می‌زند، پرسید: «چرا من مادر ندارم؟»

کتابشناسی ملی :
4818008
شابک :
978-964-02-2519-6
سال نشر :
1396
صفحات کتاب :
80
کنگره :
‫PIR8243‭‬ ‭/ج742‫‬‬‮‭د3 1396
دیویی :
‫‭[ج]8‮فا‬3/62

کتاب های مشابه گنجینه رمان نوجوان : دختری به نام پریا