امتیاز
5 / 0.0
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
5,000
نظر شما چیست؟

بخشی از متن کتاب گنجینه رمان نوجوان : مراد شمر

نمی‌دونی پسر! چه هیکلی داشت. یک غول بی‌شاخ و دُم بود. غول کدومه! از غول هم بدتر بود. قد داشت این هوا...، قد که نبود، نردبان دزدها بود. بازوهایی داشت آ... آ...، به چه کلفتی! انگار با تلمبه بادش کرده بودند. دست‌های درازش آدم را به یاد اردشیر درازدست می‌انداخت. پشت لبش به‌جای سبیل، انگار یک کُنده هیزمِ سوخته گذاشته بودند. از همون‌هایی که روز عروسی زیر دیگ‌های غذا می‌گذارند. آخ نمی‌دونی پسر، من عاشق عروسی‌ام. مخصوصاً نمایش تخت حوضی‌اش. خیلی کِیف داره!

پاهاش مثل دو تا ستون کلفت بود. از همون ستون‌های کاخ تخت ‌جمشید که عکسش توی کتاب‌های تاریخه، چه عکس‌های قشنگیه پسر، خیلی قشنگ‌اند! از چشم‌هاش چی بگم! چشم‌هاش چشم نبود که، دو تا کاسه خون بود، سرخِ سرخ؛ مثل دونه‌های انار. خیلی جیگر می‌خواست توی چشماش نگاه کنی. کار هر کسی نبود؛ دل شیر می‌خواست. خود من یک بار، اتفاقی‌ ها، نه اینکه فکر کنی خودم می‌خواستم، توی چشم‌هاش نگاه کردم. آن‌وقت می‌دونی چی شد؟ چهار ستون بدنم شروع کرد به لرزیدن، عینهو چی می‌لرزیدم.

به‌قول ننه‌ام «انگار لقوه گرفته بودم.» خلاصه هر چی ازش بگم، کم گفتم.

صفحات کتاب :
40
کنگره :
‫PIR8331‭‬ ‭/و4‫‬‮‭ق86 1396
دیویی :
‫‭[ج]8‮فا‬3/62
کتابشناسی ملی :
4817907
شابک :
978-964-02-2522-6
سال نشر :
1396

کتاب های مشابه گنجینه رمان نوجوان : مراد شمر