این کتاب شامل دلنوشته های ادبی نویسنده است که توسط نویسنده توانای کشور نوشته شده است در زیر بیوگرافی نویسنده آورده شده است:
بیوگرافی
سمیه شریفیخواه ملقب به "دختر تنهای پاییز". زادهی روستای (مورآباد) واقع در استان قزوین.
سمیه در پانزدهمین روز از آبان ۱۳۶۴ چشم به جهان هستی گشود. خانوادهاش بعد از تولدش متوجه می شوند که او معلول آسیب بیناییست... او دوران تحصیلی پراکندهای داشت. به مدت دو سال میان نابینایان سپس به مدت (سه سال) میان افراد عادی به تحصیل خود پرداخته است. به دلیل امکانات کم روستای مورآباد در استان قزوین وی را برای تحصیل به تهران فرستادند. سمیه علاقهای به درس خواندن نشان نمیداد اما در زمینهی هنری و خانهداری بیمانند بود.
در سن ۱۷ سالگی، در یکی از اردوهای تابستانه، مددکار بهزیستی متوجه روح لطیف نویسندگی او شد و ترتیب آشنایی وی را با ویراستار قزوینی به نام " ابوالفضل امیر دیوانی" داد.
سمیه برای ما می گوید: «ماجرای نویسندگیام از نوشتن خاطراتم برای عشق "یک طرفهام" آغاز شد.» سیر تا پیاز خوابگاه را برایش مینوشتم گویی کنارم نشسته و حرفهایم را میشنود، تنهایی بد دردی بود؛ او که رفت. کارت عروسیش که آمد. تن کاغذهایم دیگر زخمی نشد.
سمیه نام کتابش را "ذوق نکن" نهاده است، آخر ذوق سهمش نبود. از مجموعه آثار مشترک او می توان به "شکوفه های درخشان" اشاره داشت و مجموعه آثار مستقلش "اعتماد نمکی". او موفقیتهای
زیادی را تجربه کرده است هرچند که موانع زیادی بر سر راهش بود. کل زندگانی سمیه را میتوان به مسابقهی دو میدانی تشبیه کرد.
او برای تحقق یافتن رؤیاهایش تلاش فراوانی کرد. سال ۱۳۸۸ در گروه تئاترهای شهری من جمله: "شهرزاد، رستم و اشکبوس و ترب" نقشآفرینیهایی داشت.
سال ۸۹ پس از کلی دوندگی برای یافتن شغل مناسب با گروه بهداشتی "فیروز" آشنا و مشغول به کار شد. سالهای گذشته سمیه به دلیل مشکلات مالی نتوانست کتابی از خود بر جای بگذارد.
از دیگر هنرهای این هنرمند قزوینی میتوان به هنر گویندگی او اشاره داشت. در زمینهی ساخت پادکست با تنظیم کننده و میکسر خوش ذوقی به نام" علی اکبر کریمی ترکانی" آشنا شد؛ "ترکانی" سمیه را با اساتید برجستهای همچون "فرهنگ ریحانی گیوی" و سپس میترا ترکمان در زمینه گویندگی و فن بیان آشنا کرد، در حالت کلی "علی اکبر ترکانی" حامی نیکویی برای سمیه شد. نویسنده خوش قریحه دارای مدرک بینالمللی فن بیان نیز میباشد. شعار او: «موفقیت را باد نمیآورد باید به دنبالش دوید. خسته میشود؛ پای رفتنش هم گاه سست میشود؛ اما تسلیم، هرگز...»