کتاب شرح آسمان

زندگی و خاطرات خلبان شهیدابراهیم فخرایی

امتیاز
5 / 5.0
خرید
27,000
25%
20,250
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
45,000

نظر دیگران

نظر شما چیست؟

معرفی کتاب شرح آسمان

کتاب شرح آسمان، اثر محمد خسروی‌راد؛ به روایت زندگی و خاطرات خلبان شهیدابراهیم فخرایی می‌پردازد. تصورش هم سخت و دشوار است؛ زمان شاه ... در ارتش شاهنشاهی و در هوانیروز ... یک دانشجوی خلبانی ایرانی به صورت استاد خلبان آمریکایی سیلی بزند ... سیلی محکمی که صداش همه جا بپیچد! سیلی به دلیل توهین استاد آمریکایی به یک دانشجوی ایرانی هم دوره‌ای! چنین انسانی می‌تواند شخصیتی منحصر به فرد داشته باشد.

این طور نیست؟! ابراهیم (حجّت) فخرایی، یکی از شهدای شاخص دفاع مقدس است. تنها و تنها همین یک حرکتش در دوران آموزشی خلبانی، می‌تواند برای یک نویسنده آن قدر جذابیت و کشش داشته باشد که وادار شود به هزار توی ابعاد مختلف و ویژگی‌های شخصیتی او قدم بگذارد تا هم او را بهتر بشناسد و هم تلاش کند تا دیگران با چنین شخصیتی آشنا و به او نزدیک شوند.

گزیده کتاب شرح آسمان

سستی زانوان
ناصر فخرایی (برادر شهید)
رفته بودم جبهۀ غرب، برای انجام یک مأموریت. حوالی مهران ، ایلام و کرمانشاه چند تا کار داشتم. به طور معمول باید کارها تا چهارده اسفند تمام می‌شد و روز پانزدهم برمی‌گشتم اهواز، پیش ابراهیم. قرار گذاشته بودیم از آنجا با هم به اصفهان ـ به خانۀ ابراهیم ـ برویم؛ ماشینش را برداریم و راه بیفتیم مشهد برای دیدار خانواده و صد البته زیارت آقا امام رضا(ع). نمی‌دانم چرا حس خوبی نداشتم. انگار توی دلم رخت می‌شستند. دلشورۀ عجیبی به جانم افتاده بود. کارها درست پیش نمی‌رفت. همراهانم، این حال برای‌شان تازگی داشت. معمولاً در لحظه‌ها و روزهای دیگر، من به آن‌ها آرامش می‌دادم و حالا آن‌ها با تعجب خاصی که توی صورت‌شان موج می‌زد، مثلا قصد داشتند، من را آرام کنند. یک جور عجله و دست‌پاچگی را خودم توی رفتارم می‌دیدم.

انگار نگران بودم که کارها درست پیش نرود و من به قرار با ابراهیم نرسم. با یک روز تأخیر به اهواز برگشتم؛ یعنی 16 اسفند 1365. تا این جای کار، نگرانی‌ام چندان بی‌مورد نبود. حداقل نتوانسته بودم به موقع سر قرار حاضر باشم. همین که به اهواز رسیدم، همکارانم خبر دادند: «فرماندهی هوانیروز تماس گرفته، با تو کار داشته!» همه چیز داشت دست به دست هم می‌داد تا زانوهایم سست شوند. ناخودآگاه نشستم زمین. دیگر رمقی در بدنم نبود. یکی از همکارانم به نام حاج آقای عوامی من را تا محل استقرار هوانیروز در دارخوین همراهی کرد.
محل حادثه
از دور پردۀ سفیدی نمایان بود. پارچه نوشته‌ای که خبر از شهادت ابراهیم و اشتری می‌داد. چشم‌هایم تار شد. دلشوره‌هایم انگار بی‌دلیل نبود. می‌دانستم غلامعلی اشتری توی هلیکوپتر همراه برادرم ابراهیم بود. اولین حرف سرهنگ انصاری این بود: ابراهیم شهید شده! سعی کردم خودم را محکم نشان بدهم: مطمئن هستید؟ اگر شهید شده پس پیکر مطهرش کو؟ انصاری نفسی تازه کرد و گفت: دیروز ابراهیم شهید شد. حجم آتش دشمن آن قدر زیاد بود که متأسفانه بچه‌های نجات نتوانستند، اجساد اشتری و ابراهیم را به عقب منتقل کنند.
- چرا؟!
- هلیکوپتر آن‌ها در آن سوی مواضع خودی، میان نیروی پیادۀ دشمن به وسیلۀ یک موشک مورد اصابت قرار گرفت و به زمین افتاد و آتش گرفت!

صفحات کتاب :
488
کنگره :
DSR1628‏‫‬‭/خ5ش4 1394
دیویی :
955/0843092
کتابشناسی ملی :
3907178
شابک :
978-600-370-055-0
سال نشر :
1394

کتاب های مشابه شرح آسمان