کتاب بیست و پنج صدم بیشتر حاوی داستان فارسی است که به قلم امیرعباس سنگی و توسط انتشارات کلیدپژوه روانه بازار شده است. هدف اصلی این کتاب انتقاد از نظام آموزشی است.
فصل سیزدهم
سال تحصیلی جدید، در کمال بداقبالی، دوباره با نیما و بهنام همکلاس شدم. خوشبختانه بهنام تنها سه روز در مدرسهمان ماند و خیلی زود از آنجا رفت. حالا همهی توجه معلّم به نیما بود. معلّممان آقای براتی، سری تاس داشت که رویش پر از لکههای قرمز و صورتی رنگ بود، مقداری موی خاکستری رنگ در کنارههای سرش داشت و چند تارِ مشکیِ براق هم در وسطش. قد کوتاهی هم داشت. سبیل باریکش او را شبیه پوآرو میکرد. همان طور که پوآرو بسیار دقیق و ریزبین بود، آقای براتی هم نکته سنجی بالایی داشت که باطن او را علاوه بر ظاهرش، شبیه کاراگاه معروف میکرد. اگرچه لاغر و استخوانی بود و اغلب افراد در نگاه اول با خود میگفتند که اگر دماغش را بگیرند جانش در میآید، امّا زور زیادی داشت. (حداقل آن موقع این طور به نظر میرسید). بینی باریک و نوک تیزش، قیافهاش را شرور جلوه میداد. (که واقعاً هم همین طور بود.) گویی معتاد بود چون هر موقع که از نزدیکش رد میشدم، بوی تند سیگار حالم را بد میکرد. وقتی با چشمان سیاهش به کسی یا چیزی خیره میشد، آدم فکر میکرد که چشمان یک جغد را دارد.. .