ماریای من آرتیست بود. خودش این کلمه را دوست داشت، اگر می گفت نقاش هستم عوام به اشتباه فکر می کردند دیوار نقاشی می کند، حتی وقتی به دوست و آشناها می گفتیم ماریا هنر می خواند، می گفتند یعنی هنرپیشه می شود؟ بعد پخ پخ می خندیدند. ماریا می گفت اینقدرها هم نفهم نیستند، خودشان را به نفهمی می زنند. برای همین می گفت: باید کلمه ای بگویم که این جماعت کمی خودش را پس بکشد.
ما هیچ بار فرصت نکردیم نمایشگاه هایی را که ماریا می گذاشت برویم؛ همیشه سرکار بودیم.
ماریا می گفت: این حرف ها نیست. روز تعطیل می تونید برید نمایشگاه اما شما روز تعطیل هی قرص می خورید که بیشتر بخوابید.
از متن کتاب
کنگره :
PIR۸۳۴۳ /الف۸۲۱۶ن۷ ۱۳۹۷