توی میدان تیر، گل ایاز، پیرمرد زهوار در رفته تحمیلی دسته یکم ، هرچه با اسلحه تیر قلقگیری می اندازد به سمت سیبل، تیرها به همه جای عالم می خورد، غیر از سیبل مشکی و بزرگ تیراندازی.
نوبت به شلیک تیرهای اصلی که می رسد، میروم و زیر سیبل گل ایاز چهار زانو می نیشینم. فرمانده مرتضی مبهوت خودش را به من می رساندو تشر می زند:" از جونت سیر شدی دارعلی؟ چرا رفتی زیر سیبل گل ایاز نشستی؟"
لبخند کشداری تحویل مرتضی می دهم و می گویم:" بر عکس با تیر اندازی گل ایاز، هیچ جا امن تر از سیبل نیست قربون"...
کنگره :
PIR۸۱۳۱ /ح۴۳خ۸ ۱۳۹۵