کتاب تهران تا تیرانا خاطرات مسعود خدابنده؛ عضو سابق سازمان مجاهدین خلق و سرتیم حفاظت از مسعود رجوی به نویسندگی محمد جعفر بگلو و ویراستاری فهیمه اسماعیلی می باشد و ناشر آن انتشارات شهید کاظمی است.
مسعود خدابنده که با نام مستعار «رسول» در سازمان فعالیت میکرد، در تابستان ۱۳۶۰ مسئول مستقیم انتقال محمدرضا کلاهی و مسعود کشمیری (عاملین انفجار دفتر مرکزی حزب جمهوری و دفتر نخستوزیری) بود. اطلاعات او از پیشینهٔ سازمان، روابط تشکیلاتی، طرحهای عملیاتی گوناگون، کمپ اشرف، منابع مالی سازمان مجاهدین خلق و پشتپرده روابط مسعود رجوی با افراد و گروههای مختلف، خواندنی و جالب است.
به باور خدابنده که در سال ۱۳۷۵ از سازمان جدا شد و امروز خارج از ایران به سر میبرد، سنوات حضورش در فرقه رجوی، سیاهترین سالهای عمرش بوده است. ازاینرو امروز بنا را بر افشاگری و واگویی ناگفتهها گذاشته است.
اتفاقاً فرقه رجویه هم دلخوشی از او ندارند؛ در رسانههای سازمان از او بهعنوان «شیطان بنده» یاد میشود و این، عمق کینه منافقین از مسعود خدابنده را نمایان میکند. دو ویژگی مهم مسعود خدابنده در روایت خاطراتش، حافظه مثالزدنی و قدرت تحلیل بالای اوست که همین دو عامل خاطرات وی را خواندنیتر میکند. اینکه وی بهعنوان نزدیکترین فرد به مسعود و مریم رجوی، اطلاعات ذیقیمتی از سرکرده فرقه منافقین دارد نیز، خاطرات خدابنده را جذابتر کرده است. بیگمان خواننده با مطالعه هر بند از این خاطرات، آگاهی تازهای دربارهٔ فرقهٔ رجوی به دست خواهد آورد.
این کتاب در سه گفتار تنظیم شدهاست: گفتار اول دربردارنده خاطرات مسعود خدابنده از سالهای پیشاز عضویت در سازمان است.
گفتار دوم خاطرات راوی از سالهای حضور در جمع مجاهدین خلق را دربر میگیرد.
گفتار سوم به روند جدایی خدابنده از سازمان اختصاص دارد.
پیش از ورود به متن اصلی، لازم است بدانید: این کتاب حاصل گفتوگو و مکالمه نگارنده با مسعود خدابنده است که اغلب در بستر شبکههای اجتماعی حاصل شد.
گاه پرسشوپاسخ بهصورت مکتوب بود و گاهی بهصورت تماس تصویری.
و تلاش کردم در پانوشت تا حد امکان توضیحاتی مختصر و اطلاعاتی کلی درباره برخی اسامی و رویدادها که ممکن است برای خواننده ناآشنا باشد، ارائه دهم. آنجاکه این پانویسها از مسعود خدابنده است، از لفظ راوی بهره خوردهام.
و بدانید متن پیش رویتان چندینبار بازخوانی شده و متن نهایی به تأیید راوی رسیده است.
«من، مسعود خدابنده، خردادماه ۱۳۳۵ در بیمارستان بانک ملی تهران به دنیا آمدم. پدرم، اسماعیل، که کارمند بانک ملی ایران بود، در آن هنگام بهدلیل مأموریتی که به او محول شده بود، در قزوین مستقر بود. در دوران کودکیام، دورهٔ اولِ مأموریت پدر در قزوین به پایان رسید و به تهران بازگشتیم.
پدرم در جوانی، بههنگام تهاجم روسها به شمال ایران، سرباز بود. گاهی از رنجهایش در آن دوران تعریف میکرد؛ روزگاری که در اثر تداوم پوشیدن پوتینها، میخچهای در کف پایش ریشه زده بود. پدرم بعدها بهدلیل برخی مسائل سیاسی بازداشت و تبعید شد. دوستانش میگفتند یکدندگیاش به دردسر انداخته بودش؛ وقتی تازه در بانک استخدام شده بود، پیش از یک جلسهٔ سیاسی، به او گفته بودند وقتی صحبت سخنران به فلان نقطه رسید، بلند شو و دست بزن. اما او این کار را نکرد و وقتی بازخواستش کردند، گفت: «نکتهٔ قابلتشویقی بر زبان نیاورد که برایش دست بزنم!» بههرحال، پدرم را بازخواست و بازداشت کردند؛ اما چندی بعد با وساطت پدربزرگ مادریام، آزاد شد. پدرم همزمان که مشغول کار بود، دو لیسانس بانکداری و ادبیات فارسی گرفت و زبان فرانسه آموخت. وقتی در سال ۱۳۵۳ بازنشسته شد، رئیس شعبهٔ مرکزی بانک ملی (واقع در خیابان فردوسی تهران) بود.
یک برادر و یک خواهر دیگر هم داشتم: ابراهیم سه سال از من بزرگتر است. سودابه هم در سال ۱۳۳۸ به دنیا آمد؛ اما متأسفانه هنوز دو سال از اتمام دوران تحصیلش در دانشگاه نگذشته بود که در اثر بیماری اماس از دنیا رفت. پدر و مادر هرگز از سنگینیِ این غم، کمر راست نکردند. دردانهٔ همهمان بود.
پیشترها تمام خویشاوندان پدری و مادری، ساکنِ خیابان شاپور، گذر وزیر دفتر و اطراف تکیه درخونگاه بودند. بعد از اتمام دورهٔ مأموریت پدر در قزوین و بازگشت خانواده به تهران، محل زندگیمان خانهای در خیابان پاستور شد. این خانه حیاطی کوچک اما زیبا داشت. به یاد دارم در حیاط کوچک خانه طبق معمول آن روزها همسایهها دور هم جمع میشدند و مثلاً آبلیمو میگرفتند یا مربا و رب درست میکردند. گاهی صبح زود با صدای آواز پرندهها از خواب بیدار میشدم و پنبهزن را در گوشهای از حیاط درحالی میدیدم که مشغول شکافتن لحافها بود و برفی از پنبهٔ سفید دورش را گرفته بود.»
نسخه الکترونیک این کتاب با استفاده از فایل epub کتاب تولید شده است که امکانات بیشتری را نسبت به فایل pdf در اختیار شما قرار میدهد. اما تهران تا تیرانا کتاب pdf در فراکتاب عرضه نشده است.
خرید نسخه چاپی این کتاب در فراکتاب با ۱۵ درصد تخفیف فراهم می باشد.
به بهانه انتشار این کتاب، با راوی این خاطرات یعنی مسعود خدابنده گفتوگو کردیم. متن زیر حاصل این گفت و شنود است. در ابتدا کمی خودتان را برای مخاطبان ما معرفی کنید. درباره فعالیتهایتان در سازمان مجاهدین خلق و وظایفتان در سازمان برایمان بگوید. به نام خدا. من مسعود خدابنده متولد 1335 در تهران هستم. در سالهای قبل از پیروزی انقلاب، برای تحصیل از ایران خارج و راهی انگلستان شدم. در آنجا تا حدودی فعالیت سیاسی داشتم. در آن ایام، گاهی کتابهایی به دستم میرسید و آنها را مطالعه میکردم. روند آشنایی و سپس پیوند من با مجاهدین خلق، از طریق دکتر رضا رئیسیطوسی میسر شد.
ما در آن زمان زیر نظر دکتر رضا رئیسی در «کمیته حمایت از مجاهدین خلق» فعالیت میکردیم. مهمترین اقدامات ما در آن روزها تحلیل و انعکاس اخبار داخل ایران، تشکیل جلسات و تظاهرات علیه شاه و حمایت از انقلاب خلق ایران بود. وقتی آیتالله خمینی به فرانسه رفت، به همراه برادرم ابراهیم به دیدن ایشان رفتم. بعد از پیروزی انقلاب، عضویتم در سازمان تثبیت شد. وقتی مسعود رجوی و ابوالحسن بنیصدر به فرانسه رفتند، من نیز عازم پاریس شدم. بعدها عضو شورای مرکزی سازمان مجاهدین خلق، عضو شورای ملی مقاومت و یکی از فرماندهان ارتش آزادیبخش شدم و مسئولیت تیم حفاظت از مسعود و مریم رجوی هم برعهده من گذاشته شد. من در سال 1375 با تصمیم خودم از سازمان جدا شدم.
خدمات انتشارات شهیـدکاظمـی شامل تولید وعرضه محصولات فرهنگی با اولویت کتاب فاخر و تاثیر گذاردر حوزه انقلاب اسلامی و دفاع مقدس. ایجاد کلان شبکه توزیع و عرضه محصولات فرهنگی با اولویت کتاب ارائه خدمات وطرح های ترویج و گسترش فرهنگ کتابخوانی.
اقدامات صورت گرفته در حوزه تولید وتوزیع کتاب و ترویج فرهنگ کتابخوانی توسط این نشر و پخش بشرح ذیل می باشد:
الف: حوزه چاپ و نشر کتاب
ب: حوزه توزیع و ترویج فرهنگ کتابخوانی
علاوه بر امکان دانلود کتاب از تهران تا تیرانا، خرید کتاب تهران تا تیرانا نسخه چاپی در فراکتاب با تخفیف در دسترس شماست.
مشخصات تهران تا تیرانا در جدول زیر آورده شده است:
مشخصات | |
ناشر: | شهید کاظمی |
نویسنده: | محمد جعفربگلو |
تعداد صفحه: | 158 |
موضوع: | خاطرات مسعود خدابنده سرتیم حفاظت از مسعود رجوی |
قالب: | چاپی با تخفیف ویژه |
نظر دیگران //= $contentName ?>
کتابی است اطلاعات خوبی درباره سازمان مجاهدین خلق به ما می دهد...
چه زوایای پنهانی از منافقین که آشکار شد در این کتاب. لعنت خدا بر سر دسته هاشون و صد حیف که چه جوانهایی حیف و پ...