کتاب جنگل جادویی نوشته سرکار خانم ستایش فرجی از داستانهای فارسی است که توسط انتشارات متخصصان منتشر شده است.
چشمهای آبی رنگم را باز کردم، موهای طلاییام را کنار زدم و به اطراف نگاهی انداختم، من در یک جنگل بزرگ از خواب بیدار شده بودم، جنگلی عجیب و غریب که پر از عجایب و شگفتیها بود. روی شاخههای درختان میوههایی با رنگها و شکلهای متفاوت بود که باعث میشد جنگل جادویی بهنظر برسد. ذرات نور در هوا معلق بودند. انگار وارد یک دنیای تخیلی شده بودم. از دور درخت کهنسالی را دیدم که به تمام جنگل نیروی طراوت میبخشید، حتی نیرویش به من هم منتقل میشد!
به سمت درخت رفتم، شاخهها و برگها و تنۀ رنگارنگ داشت. بعد متوجه شدم همۀ شاخهها و برگها به یک میوۀ رنگارنگ و درخشان وصل شدهاند که به آنها نیرو میدهد. از دیدن این درخت، شگفتزده شده بودم و نفسم بند آمده بود. کمی بیشتر به اطرافم نگاه کردم، دیدم که دختری روی زمین افتاده و بیهوش است، او را بیدار کردم. موهای قرمز و چشمان آبی داشت.با تعجب به اطراف نگاه کرد و گفت: «اینجا دیگه کجاست؟ یادم نمیاد قبلاً به اینجا اومده باشم!»گفتم: «چقدر عجیب! چون منم همین مشکلو دارم.»کمی فکر کرد، موبایلش را در دست گرفت و به ساعت نگاه کرد.
وقتی صورت نگران او را دیدم، پرسیدم: «چی شده؟ چرا انقدر وحشت کردی؟»با صدای لرزان گفت: «باورم نمیشه!! از آخرین باری که ساعتو دیدم، بیست ساعت میگذره!»
من هم وقتی به ساعت نگاه کردم، دوباره از تعجب نفسم بند آمد.
راست میگفت، به احتمال زیاد ما بیست ساعت بیهوش بودیم!!
چه اتفاقی برای ما افتاده است؟؟!