یک زنبور سرباز آمده است پشت پنجره ی اتاقم و سفت چسبیده به توری پنجره. خیال رفتن هم ندارد. از جایش راضی ست. نمی دانم چرا این کنج را انتخاب کرده؟ طبقه ی چهارم دقیقاً لبه ی یک توری، پشت پنجره ی اتاق من.
روی توری راه می رود. سروصورتش را تمیز می کند با دو دست بالایی اش. شش تا دست وپا دارد. دور سرش یال و پرز دارد و یک سر کوچک. هنوز پشت پنجره خیس است. امروز تگرگ می بارید. با بچه ها رفته بودیم گالری «آن». وقتی آمدیم بیرون، آسمان صورتی بود. تابه حال آسمان را صورتی ندیده بودم. حتی رنگ سبز هم از لابه لای ابرها به چشم می خورد، سبز آبی. ابرها دایره ای دورهم پیچیده بودند مثل آخر الزمان، مثل وقتی که قرار است آسمان سوراخ شود...
کنگره :
PIR۸۳۴۳ /الف۷۸۵۷الف۵ ۱۳۹۶