در زمان های خیلی دور و در میان جنگلی زیبا و سرسبز. در خانه هایی که شبیه قارچ بودند، کوتوله هایی زندگی می کردند که اسم یکی از آنها توتو بود.
کوتوله ها داخل لوبیا سبز می خوابیدند.
آن ها با مورچه ها و حلزون ها همسایه بودند و هر روز با هم بازی می کردند.
اما همشون یه مشکلی داشتن. اونا از گربه ها خیلی می ترسیدند.
توتو هر روز به جنگل می رفت و میان درخت ها و گل ها قدم می زد.
یک روز او درخت بزرگی دید و از آن بالا رفت و روی شاخه ای نشست.
دستانش را زیر سرش گذاشت و همونطور که داشت به غازهایی که در آسمان پرواز می کردند، نگاه می کرد همونجا خوابش برد.