یک روز، نامه ای برای خرگوش، راکون و گاو کوچولو آمد که در آن نوشته شده بود: «امروز تولد دوچی است و همه شما به جشن تولد او دعوت هستید».
آن ها خیلی خوشحال شدند و تصمیم گرفتند همگی به جشن تولد بروند.
خانه گاو کوچولو، کمی از خانه دوستانش، خرگوش و راکون فاصله داشت و آنها زیر درخت منتظر گاو کوچولو بودند
برگ های پاییزی همه جا بودند و خرگوش به جاده نگاه می کرد تا ببیند گاو کوچولو کی می رسد.
خرگوش و راکون، هم خسته شده بودند و هم حوصله شان سر رفته بود، تا اینکه گاو کوچولو با یک هدیه آمد.
آن ها با خوشحالی به سمت ایستگاه اتوبوس رفتند تا هر چه زودتر به خانه دوچی برسند.