کتاب خلوت مدیر داستانی جذاب و خواندنی از وضعیت آموزش و پرورش در دوران انقلاب در سال 57 است. این داستان که نوشته علی اکبر والایی است بخوبی توانسته حال و هوای دوران طاغوت را منعکس کند.
در آن سوی فضای بزرگ اتاق، رئیس فرهنگ با دیدن من، از پشت میزش بلند شد. سیگار روشنش را در زیرسیگاری خاموش کرد و با دست اشاره کرد که بنشینم. برگه ابلاغ را گذاشتم روی میزش. در کنار برگه های دیگر، نگاهم افتاد به دو نسخه از مجله های دختران و پسران، با
تصویر تمام رخ دختر شایسته سال که به روی میزش رها شده بودند. تصویر دختری زیبا روی جلد دو شماره از مجله. دختر موهای افشانی داشت و چهره خندانش، ردیف دندانهای چون صدف سفیدش را آشکار ساخته بود. نشستم روی مبل راحتی کنار میز رئیس. ذهنم برگشت به آن سوی اتاق، به خانم منشی.
با وجود این رئیس و این مجله ها، حالا طنازی آن خانم با آن موهای بلوند افشانش در نظرم معنا شده بود. معلوم است که خانم با چنین روحیه ای از رئیس خود آشنایی دارد و لابد رقابتی در کار است، اما بیش از همه از این برخورد صمیمی رئیس با خودم در حیرت بودم. رئیس فرهنگ به روی صندلی اش نشست و لحظاتی خود را با برگ های که روی میزش بود، مشغول نشان داد. نگاهم را به فضای اتاق گرداندم. دیوارها و سقف گچبری شده و مبلمان مجلل، از این اتاق چیز دیگری ساخته بود. فضای پنجره های اتاق با پرده های ضخیم مجلسی و اطلسی آراسته شده بود و روشنای نور لوستر و چراغ های رنگین تزئینی، از قاب گچبری شده دیوارها و سقف، جایگزین نور روز شده بود. اتاقی که چون نگین یاقوت نشانی بود بر تن ساختمان قدیمی و فرسوده فرهنگ در این منطقه محروم حاشیه نشین شهر. راستی که رئیس بودن در دستگاه اداره فرهنگ این مملکت هم برای خود عالمی دارد!