کتاب بی خیال

زندگینامه و خاطرات شهید علی حیدری: علی بی خیال

امتیاز
5 / 5.0
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
15,000
خرید
55,000
10%
49,500

نظر دیگران

نظر شما چیست؟

کتاب بی خیال در واقع روایتگر خاطرات و زندگی شهید علی حیدری از زبان خانواده و دوستان آشنایان می باشد که توسط گروه فرهنگی شهید ابراهیم هادی چاپ و منتشر شده است. این کتاب در چاپ‌های اول با عنوان کتاب علی بی خیال منتشر شده است.

معرفی کتاب بی خیال

نویسنده در مورد چگونگی کتاب بی خیال می نویسد:
«هر وقت به زیارت بهشت زهرا(س) می روم، سعی می کنم توی قطعه شهدا قدم بزنم. اعتقاد دارم که اینان اولیای الهی هستند،هرچند ما آن ها را نشناسیم وارادت ظاهری نداشته باشیم.
یقین دارم اینان در آسمان بیشتر از زمین شناخته شده اند. اصلا دیدن چهره ی خوبان عالم، در روح و روان انسان اثرمی گذارد، چه رسد به این که این خوبان، از شهدا باشند.
از زیارت قطعه شهدای گمنام به سمت قطعه 27 آمدم تا به سراغ مزار برخی دوستان بروم. از لا به لای قبور عبور می کردم که چشمم به تابلو یک شهید خورد.
کمی مکث کردم. شب جمعه بود و شب زیارتی ارباب بی کفن. درآن جا جمله ای از وصیت شهید نوشته شده بود: «من کمتر عطر خریده ام، هر بار می خواستم معطر شوم از ته دل می گفتم: «حسین جان» آن گاه فضا معطر می شد!!»
همان جا نشستم. چهره اش به نوجوانی می خورد که هنوزمحاسنش نروئیده.
آن جا نوشته بود: هنرمند شهید علی حیدری.»

خلاصه کتاب بی خیال

در جایی دیگر نویسنده  خلاصه زندگی شهید علی حیدری را را این گونه بیان می کند:
«زمانی که کتاب عارفانه جمع آوری می شد، شنیدم که یکی دیگراز شاگردان آیت الله حق شناس مانند شهید احمد نیری،حالت
عرفانی عجیبی داشته و سال 1363 شهید شده. نام آن شهید والامقام، علی حیدری بود.
بار دیگر در محضر یکی از خطبای گرامی بودم. حرف از یک شهید به میان آمد که چگونه خودسازی می کرده.
این شهید دفترچه ای داشته به نام طریق پرواز که اعمالش را در آن ثبت می کرده. اومشغول مراقبه بوده و از خود، در قبال اعمالش حساب می کشید. این شهید چشم بازی داشته و آن چه دیگران از مشاهده اش عاجز بودند را به راحتی می دید! آن جا هم  نام علی حیدری به میان آمد.
یک باره هر جا می رفتم از او می گفتند. از شهیدی که در دنیا بندگی پروردگار را انجام داد و به آن چه شایسته مقربان درگاه الهی بود، رسید.
حاال حساب کنید چقدر شور و شوق ما برای شنیدن خاطرات و زندگی نامه او بیشتر شد. آخر او چه می کرد که این گونه شد! چطور می توانم من هم مانند او در مسیر خدا قدم بردارم. چطورباید او را الگوی خود قرار دهم.
این ها سؤالاتی بود که ذهن مرا درگیر کرده بود.دوست داشتم خانواده یا دوستان شهید را ببینم و حداقل برای خودم، ازآنان درموردعلی سؤال کنم.
این اشتیاق روز به روز بیشترمی شد. تا این که شنیدم این شهید از بچه های محله خزانه بخارایی در حوالی ترمینال جنوب بوده.
سراغش را از بچه های آن محل گرفتم. گفتند: در مسجد جامع خزانه فعالیت داشته.»
کتاب بی خیال زندگی شهید علی حیدری را از کودکی تا نوجوانی و شهادت به تصویر کشیده و با استافاده از خاطرات آن را روایت کرده است.

برشی از متن کتاب

پدر علی از شلوغی و جمعیت و سر وصدا بی زار بود. به همین دلیل به مهمانی های شلوغ نمی رفت. فامیل آن ها هم می دانستند که نباید گروهی با هم به منزل ایشان بیایند. پدر علی دوست داشت درآرامش باشد.
علی مهمانی های دوره ای با دوستان مسجدی و طلبه اش داشت. هر دفعه منزل یکی ازدوستان برای ناهار یا شام دعوت بودند.
نوبت علی شده بود. علی برای دعوت دوستان به منزلش مشکل داشت.
آمد پیش من و گفت: آقای مجاوری چکار کنم؟ پدرم راضی به شلوغی نیست، از طرفی این دفعه نوبت من است که دوستانم را دعوت کنم.
به او گفتم اشکال ندارد. دوستانت را منزل ما دعوت کن. به همین دلیل دوستانش درمنزل من مهمان شدند وعلی شرمنده دوستانش نشد.
من مستاجر منزل آقای حیدری بودم. بارها دیده بودم که علی عاشق اعزام به جبهه است، یکی دو بار هم قبلا رفته بود، اما آن زمان که سال 63 بود، پدرش اجازه رفتن نمی داد.علی از عنوان کردن این موضوع در نزد پدر ترس داشت.
یک روز پیش من آمد. او که خود را در راضی کردن پدر مستاصل دیده بود گفت: آقای مجاوری خواهش می کنم شما بیا و با پدرم صحبت کن و او را راضی کن که من به جبهه بروم. من می توانم به جبهه بروم، ولی رضایت پدرومادرم برایم مهم است.
من آمدم نزد آقای حیدری و با او صحبت کردم. پدرشان به من گفت: من چگونه به اواجازه بدهم. این پسرهنوز بچه است. سن کمی دارد. آقای مجاوری، اگر شما به جای من بودید به پسرتان با این سن کم اجازه می دادید به جنگ برود؟
من به ایشان گفتم: چاره ای نیست، پسر شما رفتنی است. یه جوری میل به جبهه دارد که کسی جلودارش نیست. از طرفی حرمت والدین برایش مهم است. اگرپسرمن هم بود به اواجازه می دادم. آقای حیدری اجازه بده علی برود.
بعد از آن صحبت دو نفره، علی با پدرش صحبت کرد و ایشان را برای رفتن به جبهه راضی کرد. حدود دو ماه پس ازاعزام ایشان به جبهه در اسفند سال 63 به درجه رفیع شهادت رسید.
اما بعد ازآن، پدر علی همیشه از من شاکی بود و گله داشت. می گفت چرا تو واسطه نشدی که علی به جبهه نرود. دیدی علی شهید شد. اگرنمی رفت الان این اتفاق نمی افتاد.
من به او دلداری می دادم و می گفتم: آقای حیدری این اتفاق باید می افتاد. علی رفتنی بود. فقط اجازه می خواست.

کرامات شهید علی حیدری

علی به سه امام معصوم علاقه خاص داشت،امام حسین(ع)، امام رضا(ع) و حضرت حجت(عج). ائمه(ع) هم از همان اول که بچه چهار ساله بود عنایت خاصی به این بچه داشتند.
ما در کرمانشاه بودیم که علی چهار ساله داشت. این قضیه فکر می کنم به سال 1348برمی گردد. یک شب سراسیمه،علی از خواب بلند شد. (اون موقع خانه ها کوچک و بچه ها نزدیک به هم می خوابیدند.) با سروصدای علی، من و پدرم هم یکدفعه سراسیمه از خواب بلند شدیم و پدرم با نگرانی گفت: علی علی چه شده؟!
دیدیم علی با چهره برافروخته و هیجان زده می گوید: آقا نگاه کن همه معصومین و دوازده امام اینجا نشسته اند، حضرت محمد(ص) هم آنجا است و قرآن می خوانند. درحالیکه علی همینطور گریه می کرد، او را در آغوش گرفتیم و سعی می کردیم آرامش کنیم.

خرید کتاب بی خیال

نسخه چاپی کتاب بی خیال را می توانید از طریق سایت و یا نرم افزار فراکتاب با تخفیف خریداری کنید و از خواندن آن لذت ببرید.

دانلود کتاب بی خیال

کتاب علی بی خیال pdf را می توانید از طریق نرم افزار فراکتاب دانلود کنید و سپس آن را در کتابخوان فراکتاب مطالعه کنید.

دانلود کتاب بی خیال

مشخصات کتاب بی خیال در جدول زیر آورده شده است:

مشخصات
ناشر: انتشارات ابراهیم هادی
نویسنده: گروهی از نویسندگان ابراهیم هادی
تعداد صفحه: 168
موضوع: خاطرات و زندگی نامه، شهدا، دفاع مقدس
قالب: pdf و چاپی با تخفیف 
دیویی :
‏‫‬‮‭‬‭۹۵۵/۰۸۴۳۰۹۲
کتابشناسی ملی :
۴۷۵۸۹۸۶
شابک :
978-600-7841-45-7
سال نشر :
1396
صفحات کتاب :
168
کنگره :
DSR۱۶۲۶‭‬ ‭/ح۸۵۶‏‫‬‮‭ع۸ ۱۳۹۶

کتاب های مشابه علی بی خیال