دوست و رفیقش شهید سیدحمید محمدی نیز که شهردار دیواندره بود پیش از او توسط همین عناصر ضد انقلاب به شهادت رسید. شهادت این دو عزیز نشان داد که چگونه خون سنی و شیعه برای دفاع از استقلال و جمهوری اسلامی در هم آمیخته شد تا راه نفاق و نفوذ بسته شود.
گزیده کتاب:
روز سوم بالاخره گفتند جنازه ی بهزاد اطراف شهر دیواندره پیدا شده, بهزاد با تمام توان مشغول خدمت رسانی به مردم از قبیل ساخت حمام, مسجد, مدرسه, بلوار کشی و آب و برق رسانی بود. شرایط ناامنی هم حاکم بود به طوری که به منزل یکی از دوستان در آن طرف خیابان رفته بودیم, موقع برگشت باید از هر دو طرف امنیت را تامین می کردند تا ما بتوانیم به سرعت عرض خیابان را عبور کنیم من به خاطر پای مجروحم نمی توانستم سریع حرکت کنم بهزاد و سیدحمید ( شهیدمحمدی ) زیر بغل های مرا گرفتند و به سرعت از عرض خیابان عبور دادند.
سال 60 به اتمام رسید و وارد سال نو شدیم. من معاونت نیروی سپاه در سنندج را به عهده گرفتم و بهزاد همچنان در مسئولیت بخشداری در منطقه پر خطر دیواندره مشغول بود.
فروردین ماه 61 برای مرخصی به کرمانشاه رفته بودیم با هم به گلزار شهدای شهر رفتیم. بهزاد به من گفت یک دختر خوب برایت سراغ دارم اگر تصمیم به ازدواج داری تا معرفی کنم. پیشنهاد داد که مراسم عقدمان با هم برگزار شود. همانطور که در گلزار قدم می زدیم به قبر شهید وحید بروجردی رسیدیم که یک قبر خالی کنارش بود. بهزاد انگار آنجا پایش لرزید, توقف کرد و گفت حس خاصی دارم. بعدها که به شهادت رسید با تعجب دیدم که در همان قبر خالی خاکش کردند.
کنگره :
DSR۱۶۲۶ /ھ۸۲ھ۸۳ ۱۳۹۶