... [آیا وکیلم؟] کِل، در گلوی زنان، مانده بود... [عروس خانم، آیا...] و شادباش، معطّل، روی لب های مردان!... [برای سومین بار...] ناگاه، داماد، چون آتشفشانی خروشید؛ و فریاد زد... [دست نگه دارید!!!...] و با خود اندیشید؛ نه!... تن نخواهم داد، به این ازدواج شوم!...] آری!... همه ی این قصه، این است!... و شما خواهید، فهمید، که چرا، داماد راه دیگری نداشت، جز ترک کردن آن سفره ی عقد باشکوه!... [... و سال ها بعد، برای نوه هایت تعریف خواهی کرد، که چرا از سر سفره ی عقد برخاسته ای؛ و گریخته ای!...] ... لحظاتی قبل، زنگ تلفن همراهش باز هم آوا برکشیده بود:... [آقا پیمان!... به دادمان برس...
کنگره :
PIR8159 /خ47د8 1395