کتاب گلوله فیروزه ای اثر فهیمه شهابیانمقدم و ویراستاری فهیمه پوریا است که انتشارات کتابستان معرفت منتشر کرده است.در این رمان، دختری به نام فیروزه داستان را روایت می کند. راوی اول شخص آن پتانسیل این را دارد که اگر نویسنده بتواند منظومه ی فکری و لحن شخصیت را جا بیندازد سبب خوانش آسان و روان داستان شود.اما اینکه داستان را بدون هیچ هیجان یا اتفاقی شروع کنید، یک ریسک بزرگ است. چرا که معلوم نیست مخاطب چه قدر با شما همراه شود. ریسک هایی که در این کتاب جواب داده است و نویسنده اش از آن سربلند بیرون آمده است.در این رمان نویسنده بدون هیچ دنگ و فنگی داستانش را از یک صبح معمولی شروع و تکتک افراد خانواده ی سالاری را به مخاطب معرفی می کند. همین به ظاهر ساده بودن داستان جوری زیر پای مخاطب را خالی می کند که ناخواسته در فضای داستان میافتد. شاید هم شبیه من یکدفعه خودتان را کنار فیروزه روبروی آینه اتاقش ببینید و با او در عمارت سالاری همراه شوید.
آقابزرگ روی صندلی مخصوصش در هال نشسته بود. من هم با فاصله، کنارش ایستاده بودم. می ترسیدم جلو بروم. بی آن که به من نگاه کند، خونسرد و محکم گفت: «دیگه اتفاقی مثل ماجرای بیمارستان تکرار نشه. اگه نمی تونی اونجا کار کنی، می تونی کارای عمارت و رتق وفتق کنی.» لب باز کردم دوباره عذرخواهی کنم، اما میان کلامم دوید: «عذرخواهی تو آبروی رفتهٔ خاندان سالاری رو برنمی گردونه. می تونی بری.»نگاهم را از گره ابروهایش گرفتم و پا پس کشیدم. برخلاف همیشه که کیفم را روی شانه می انداختم، آن را برداشتم و بی خیالِ بستنِ ساعتِ طلایی، آن را هم در دستم گرفتم و وارد حیاط عمارت شدم. فرهاد هم داخل حیاط بود، تازه از بیرون آمده بود.