از وقتی خودم را شناختم، همیشه در دل کوه بودم. تا فرصت گیر می آوردم، می دویدم و از کوه چغالوند بالا می رفتم. تا پای کوه می دویدم و می رفتم بالا. پشت سرم را هم نگاه نمی کردم. دلم می خواست زمانی پشت سر را نگاه کنم که همه چیز کوچک شده باشد.
به بالای چغالوند که می رسیدم، روی تخته سنگ بزرگی که خیلی دوستش داشتم، می نشستم. انگشتانم را گره می کردم و از بین انگشت ها، روستایمان، آوه زین، را می دیدم. خیلی خوشم می آمد، وقتی می دیدم روستای به آن بزرگی، توی دو تا انگشتم جا شده است.
شاید توی دلتان بپرسید آوه زین کجاست. از گیلان غرب در نزدیکی مرز ایران و عراق که بگذری و حدود بیست کیلومتر به سمت قصرشیرین بروی، به روستای گورسفید می رسی. گورسفید، خاک سفیدی دارد. شاید به همین خاطر به آن گورسفید می گویند.
شابک دیجیتال :
978-600-03-2699-9
کنگره :
DSR1629 /ح937آ3 1394