بین شهیدان ایرانی حادثۀ منا که همه عزیزند، اسم گروه ویژهای هم بود که بعدها به «شهدای قرآنی منا» معروف شدند. کاروانی پنج نفره که وجه اشتراکشان انس با کلام مقدس بود. اصلاً سفر آمدنشان هم جایزۀ برگزیده شدن در مسابقات بینالمللی قرآن بود.
مجموعۀ «مهاجران» تلاش کوچکی است از خانوادۀ «عقیق» برای ثبت روایت زندگی شهدای قرآنی منا به قصد اینکه نگذاریم حادثهی منا فراموش شود. «سازمان اوقاف و امور خیریه» با حمایتهای ویژه و انتشارات «کتابستان» با همکاری دلسوزانه، در این مسیر همراه ما بودند.
کتاب محسن جلد اول از مجموعه مهاجران درباره خاطرات و زندگینامه شهیدمحسن حاجیحسنی کارگر به قلم اعظم عظیمی است.
محسن قبل از این که به دنیا بیاید داشت توی زندگی مادرش جوانه میزد. ملیحه از وقتی خودش را شناخت، فکر میکرد هیچ چیز مهمتر از حرمت بزرگترها نیست. به مادربزرگهایش زیاد احترام میگذاشت. دعای خیرشان همیشه جلوتر از ملیحه میرفت و درهای بسته را برایش باز میکرد.
مادربزرگِ مادریاش مفسر قرآن بود و خانهاش محل رفت و آمد خانمهای مشتاق یادگیری. مستمعان جلساتش گاهی تا دویست نفر هم میرسیدند. میزبانیِ آن همه مهمان توان میخواست. پیرزن دیگر از تک و تای سابق افتاده بود. گرد و غبارِ روی اسباب خانهاش بهش میگفت «دیگه دورهات گذشته حاج خانوم.» اما ملیحه کمک حال مادربزرگ بود. دوست نداشت هیچ وقت دوران چیزهای خوب سربیاید. محسن از همان وقتها توی زندگی ملیحه شروع کرد به روییدن. مادربزرگ وقتی چروکهای صورتش به خنده باز میشد، از ته دل دعا می کرد «الهی بچه هات چراغ دلت باشند ملیحه جان.» سوی چراغ محسن از همان وقتها توی زندگی ملیحه تابیدن گرفت.