کتاب مثل یک خواب عمیق، داستانی جذاب به قلم عزت اله الوندی است. مثل یک خواب عمیق داستان تلاش ها و تقدیرهاست.
پرسیدم: «بازار نزدیک... »
دختر ناپدید شد. چند لحظه بعد، از دهان خانه بیرون آمد. چشمهایش برقی زد و گفت: «انتهای همین کوچه، خیابانی است که سمت راستش بازار مسگرها و سمت چپش راستة نقره کوبان است و حجره پنجم، حجره ذُنّون. مراقب باشید در حجره پدرم بلندبلند حرف نزنید، گوشهای او بسیار حساس است. »
دخترک تا وقتی که به انتهای کوچه رسیدیم، به رفتن ما نگاه می کرد. اما انگار چیزی را به یاد آورده باشد، به سمت ما دوید. وقتی به ما رسید، مشتش را به سمت من باز کرد و گفت: «این را نشانش بدهید. کارتان را زودتر انجام می دهد. » انگشتری بود با نگین سبز.
گفتم: «چرا این را به من می دهی؟ »
فقط خندید. اما چند قدم که دور شد، برگشت و بلندبلند گفت: «شاید تقدیر این است. »