ابرها در آن پایین، قلعه ای بودند بی روزن، ساخته از گدازه های آتشفشانی، که پس از پراکندگی بر دشت آسمان در کار یخ زدن باشند. از پشت پنجره ی هواپیما، در این فراخنای فلزی بی نفوذ، چیزی از خاک زادگاه دیده نمی شود. هواپیما دم به دم از اوج می کاست و با فرودش حس سقوطی ناگهانی در مسافران بیدار می کرد.
اکنون بایستی فراسوی این پوشش فلزی، شهر دیده شود. اما گویی به قلم موی رنگ زدایی، تمامی تصویرهای رنگین را از آن بوم بر کرانه ی کوه افتاده، سترده بودند و آن نقش ها و سطح های رنگ رنگ، اینک همه حجمی شده بود بی خط و نشان.
هر چه پایین تر، افق تا افق خاکستر و دود بود و جز ابرهای رویینه ی پیچان در خود، چیزی دیده نمی شد.
مسافران محترم! هر آن ممکن است از برج مراقبت اجازه ی فرود دهند کمربندها را محکم ببندید و به علامت...
کنگره :
PIR8203 /ج22ش9 1389
کتابشناسی ملی :
1982892