فهمیدم که صدایم گرفته است و دیگر حال حرف زدن هم ندارم، چون از شب تا صبح، خیلی داد زده بودم و در جواب شنیدم که گلوله نداریم. به آن طرف خاکریز به طرف تانک ها رفتم و اتفاقا به سرعت چشمم به یک صندوق گلوله خورد.
من با این صندوق آشنایی داشتم؛ آن را برداشتم و برای بچه ها آوردم و گفتم : «این هم گلوله»، که یکی گفت:«در باز کن نداریم» ...