نظر شما چیست؟
یک روز با عجله آمدند و مرا به اتاق به اصطلاح تمشیت( اتاق شکنجه) بردند و مرا به تخت بستند و به شدت شکنجه کردند و ازمن اسلحه و مکانی را که اسلحه ها را مخفی کرده بودم خواستند. من هم در حالی که از درد به خود می پیچیدم گفتم که اهل مبارزه مسلحانه نبودم. من حرف زده ام، اعلامیه گرفته، خوانده و پخش کرده ام، ولی با اسلحه سروکاری نداشته ام.آنها زیر بار نرفتند و شاید خداوند ترحمی کرد که یک بار شلاق به چشمم خورد و خون از چشمم بیرون زد و آنها به محض دیدن خون شکنجه را قطع کردند...
کتابشناسی ملی :
1950949
شابک :
978-964-506-928-3
سال نشر :
1389
شابک دیجیتال :
978-600-03-2452-0
صفحات کتاب :
219
کنگره :
‫DSR1670‭‬ ‭/‮الف‬74آ3‫‭ 1389
دیویی :
‫‭955/084092

کتاب های مشابه خاطرات سید کاظم اکرمی