من اطلاعاتی بودم (جلد دوم)
- معرفی کتاب
- مشخصات کتاب
معرفی کتاب من اطلاعاتی بودم (جلد دوم)
کتاب من اطلاعاتی بودم (جلد دوم)، خاطرات افسر اطلاعاتی علی مهدوی؛ از مسئولیّت میز انجمن حجتیّه تا معاونت حراست مجلس با مصاحبه و پژوهش رضا اکبریآهنگر و خاطرهنگاری راضیه ولدبیگی از سوی انتشارات شهید کاظمی منتشر و راهی بازار نشر شده است.
این کتاب دربرگیرنده خاطرات یک افسر اطلاعاتی در بازه زمانی ۱۳۵۸ تا ۱۳۹۲ است و انتشار آن برای اولینبار رخ میدهد. چون تا پیش از این، کتابی از خاطرات افسران اطلاعاتی جمهوری اسلامی ایران منتشر نشده است. بررسی دقیق مواضع انجمن حجتیه مهدویه، حضور راوی در معاونت حراست مجلس شورای اسلامی و اتفاقاتی که در مجلس میافتد و مشاغل جدیدی که تجربه میکند، از جمله خاطراتی هستند که راوی این کتاب در جلد دوم آن روایت کرده است و در آخر هم نامِ نازنین سردارِ دلها، حاج قاسم عزیز، شیرینی بخش اتمام خاطرات میباشد.
من اطلاعاتی بودم (جلد دوم) ۱۵ فصل دارد که به اینترتیباند: «انجمن حجتیه»، «فساد اخلاقی برخی مسئولین و اعضای انجمن»، «برخی شیفتگان انجمن حجتیه»، «گزارش به آیتالله خامنهای درباره انجمن»، «فساد اقتصادی انجمن»، «انجمن در استانها»، «تفکرات انجمن علیه وحدت شیعه و سنی»، «مواضع آقای افتخارزاده»، «دیدار با علما و مراجع»، «عضوگیری انجمن از مدارس»، «مهربانی وزارت با انجمن»، «جلسه دانشگاه امام صادق (ع)»، «برکناری من از وزارت»، «ورود به مجلس» و «بازنشستگی»
این کتاب شروعی است برای پردهبرداری از مظلومیت انقلاب که دستگاههای اطلاعاتی باید اهتمام کنند و اجازه بدهند حداقل درباره دهه اول انقلاب پژوهش شود و خاطراتش نوشته شود و مسائل آن باز و حقایقش منکشف شود. باید از مظلومیت انقلاب، کشور و رزمندگان عزیزمان پردهبرداری شود تا حقایق را به نسل جدید منتقل شود که اگر چنین نکنیم، دشمن ما را روایت میکند.
گزیده کتاب من اطلاعاتی بودم (جلد دوم)
انجمن ابتدای کار، یکپارچه حول محور شیخ حلبی بود، اعضا میگفتند انجمن یعنی حلبیسم. ارادت همه به آن شیخ در حد پرستش بود، مثلا یکی از اعضا بعدها برای ما تعریف کرد، با اینکه خودم 45 کیلو بودم به عشق انجمن و شیخ، کپسول گاز 12 کیلویی را روی دوشم میگذاشتم تا درب منزل او میبردم. و فکر میکردم آقای سجادی هر روز امام زمان را میبیند اگر هر روز نه، یک روز در میان، نه هفتهای یکبار یا حداقل ماهی یکبار میبیند! بعد که با این طایفه همراه شده بود و دیده بود چه خباثتی دارند، کنار کشیده بود. همین فرد تعریف میکرد که مسخره کردن امام و انقلاب و اصحاب امام نقل و نبات مجالس بود. از او پرسیدم: «خب چهطور شما به عنوان یک فرد مذهبی تمسخر و مضحکه یه مرجع رو اون هم به ناحق تحمل میکردین؟» گفت: «من هم از این قضیه ناراحت بودم، پیش خودم فکر کردم طبق همان نظری که دارن که اگر مرجعی حکم به صحیح بدهد دوتا ثواب دارد و اگر اشتباه هم بکند باز هم ثوابی برایش هست. پس چرا اینها اینطور با امام برخورد میکنند؟» همین شکی که برایش پیش آمده بود و بعدها بلایی که انجمن در جریان شرکت «انقلاب ما» بر سرش آورد -که تعریف خواهم کرد- باعث شد از انجمن جدا شود.