من اطلاعاتی بودم (جلد اول)
خاطرات افسر اطلاعاتی علی مهدوی
- معرفی کتاب
- مشخصات کتاب
معرفی کتاب من اطلاعاتی بودم (جلد اول)
کتاب من اطلاعاتی بودم (جلد اول)، خاطرات افسر اطلاعاتی علی مهدوی؛ از تعقیب و مراقبت سپاه و کشف کودتاها تا ورود به وزارت اطلاعات با مصاحبه و پژوهش رضا اکبریآهنگر و خاطرهنگاری راضیه ولدبیگی از سوی انتشارات شهید کاظمی منتشر و راهی بازار نشر شده است. این کتاب دربرگیرنده خاطرات یکافسر اطلاعاتی در بازه زمانی ۱۳۵۸ تا ۱۳۹۲ است و انتشار آن برای اولینبار رخ میدهد. چون تا پیش از این، کتابی از خاطرات افسران اطلاعاتی جمهوری اسلامی ایران منتشر نشده است. ابتدای انقلاب، خنثیکردن کودتا، اعدام صادق قطبزاده و ورود به وزارت اطلاعات، از جمله خاطراتی هستند که راوی این کتاب در جلد اول آن روایت کرده است.
من اطلاعاتی بودم (جلد اول) ۱۴ فصل دارد که به اینترتیباند: «کودکی و نوجوانی»، «عضویت در سپاه»، «بازماندگان کودتا»، «ورود به ستاد اطلاعات سپاه»، «جبهه جنگ»، «ازدواج و خانواده»، «صادق قطبزاده»، «آقای سیدکاظم شریعتمداری»، «ترورهای پنهان»، «ملیگرایان»، «ورود به بخش حفاظت اطلاعات سپاه»، «ورود به وزارت اطلاعات»، «فرق نوظهور و عرفانهای کاذب» و «شکنجه در سپاه».
این کتاب شروعی است برای پردهبرداری از مظلومیت انقلاب که دستگاههای اطلاعاتی باید اهتمام کنند و اجازه بدهند حداقل درباره دهه اول انقلاب پژوهش شود و خاطراتش نوشته شود و مسائل آن باز و حقایقش منکشف شود. باید از مظلومیت انقلاب، کشور و رزمندگان عزیزمان پردهبرداری شود تا حقایق به نسل جدید منتقل شود که اگر چنین نکنیم، دشمن ما را روایت میکند.
گزیده کتاب من اطلاعاتی بودم (جلد اول)
در جریان همان کیس تبریز که سوژه را دستگیر کردیم، یکی از بچههای تبریز همانجا او را خواباند روی ماشین، گردنش را کشید و دستش را آورد پشت و محکم گرفت چون شرایط حساس است و ما نمیدانیم طرف ممکن است چه عکسالعملی نشان دهد، مجبوریم سریع باشیم یا مثلاً اعضای منافقین را باید یکجوری میگرفتیم که فرصت نکند سیانورش را بخورد. اول دستهایش و بعد دهنش را میگرفتند. اگر فرصت میکرد سیانور میخورد باید سریع پادزهر را به دهانش میریختند که نمیرد. یا مثلاً در جریان آقای گیلانی گفتم که چقدر ایشان دقت داشت که اینها توبه کنند بعد اعدام شوند. اینها به خاطر همان فرمایش آقا بود که جای جلاد و مظلوم نباید عوض شود و میبایست در اینموارد کاملاً اتفاقات تبیین و حقایق روشن شود.
اما خود منافقین، وحشیانهترین جنایتها را میکردند. همان شکنجههایی که جمهوری اسلامی را به آن متهم کردند همانها را خودشان انجام دادند، آنسه نیرویی که به دست منافقین اسیر شدند؛ برای گرفتن اطلاعات و اقرار؛ زندهزنده پوست سرشان را کنده بودند! گفتنش برایم خیلی سخت است؛ خیلی سخت، با اطوی داغ پوسشان را سوزاندند و شکنجههای دیگری که برخی از آنها قابل ذکر نیست. یک آمپول زدن درد دارد چه برسد به اینکارها و بعد نیمهجان در گودالی دفنشان کردند. اما حالا اعضای سازمان یا کسانی که به خارج از کشور رفتهاند ادعا میکنند که چندساعت به آنها دستبند قپانی زدهاند و شکنجه شدهاند!