کتاب قصههای شاعرانه نوشته محمدرضا خیامی منتشر شده در نشر متخصصان است. نویسنده بر آن است که زمان، نشان داده انسان صفیِ بالنده از تولد تا مرگ با قصه زندگی میکند. به خواب میرود و با قصه بیدار میماند. پس میتوان گفت «قصه» گرچه همۀ زندگی نیست، اما فصل بزرگی از آن است. قصه با سابقهای به طول حضور انسان.
اگرچه در دورانی به اختصار رفته و حتی با مرگ همآغوشی کرده، اما دوباره پربارتر به زندگی بازگشته است و همین خواسته است که شب مرگ شهرزاد قصهگو «دنیازاد» در مسند «قصهگویی» مینشیند. نمادین بودن دو نام «شهرزاد» و «دنیازاد» نشاندهندۀ نه مرگ که گسترش قصه در زندگی است و ...
نویسنده مدعی است که قصههای شاعرانه فصل جدیدی در قصهنویسی را رقم زده است. حضور دو مرغابی و یک لاکپشت، برگرفته از قصههای کلیله و دمنه، در قصۀ «بیمهی تقدیر» حضور مییابند تا ... و در قصهی «تبرزین» .... زنی که در یک مهاجرت اجباری به دیاری دیگر، به رازی نهفته در تبرزین دست مییازد ... دو نمونهایست که نویسنده مدعی بر متفاوتبودن آنهاست و همچنین در قصص دیگر ....
واقعه با چند ضربه به در خانهای که در یک مجتمع بزرگ قرار داشت، شروع شد. خانهای کوچک که چند پله به پایین آن را به زیرزمینی کمنور تبدیل کرده بود. صدایی نازک از داخل خانه گفت: کیه؟ و چشمش را به سوراخ در چسباند. نگاهش در سیاهی دوید و کور شد. زنندهی در که مردی قوی و درشتهیکل بود، انگشتش را روی چشمی گذاشت و گفت: لطفاً باز کنید از ادارهی... انگشتش را برداشت و سرش را دزدید.
کمی مکث کرد و سپس چنین ادامه داد، البته چیز مهمی نیست فقط چند سؤال داریم شما مگر خانم...؟! خانم ...! کمی مکث کرد؛ مگر شما خانم ژانت کاستنر نیستید؟! زن نفسش را رها کرد و زنجیر پشت در را انداخت و در را تا جایی که زنجیر اجازه میداد باز کرد و گفت: ممکنه کارت شناسایی.... اما پیش از آنکه جملهاش تمام شود...