همسایه ها :وحشت زده از خواب بیدار شدم زنم روی لبه تخت نشسته است و تکانم می دهد می گوید دوباره شروع کردن می روم کنار پنجره همه چراغ ها رو روشن کردند پایین وبالا اینگار پول مفت گیرشان آمده . مرد داد می زند زن هم داد زنان جوابش را می دهد سگ هم پارس می کند سکوت کوتاهی برقرار می شود و بعد بچه نق می زند . زنم می گوید دم پنجره واینستا می بیننت می گویم می خوام به پلیس زنگ بزنم می دانم که نمی گذارد... روز حسابی برای کانگوروها:چهارتایی کانگور تو قفس بودند یک کانگوروی نر دوتا ماده و یک نوزاد من ونامزدم جلوی قفس ایستاده بودیم باغ وحش اصلا بین جماعت محبوب نبود . صبح دوشنبه هم که بود و این طوری حیوان ها عده شان به بازدید کنندگان می چرمید . هیچ غلونمی کنم قسم می خورم همه این قضیه برای ما این بود که بچه کانگورو را ببینیم مقصود م این است که برای چه چیزدیگری باید به باغ وحش می رفتیم . یک ماه پیش توی قسمت محلی روزنامه آگهی تولد بچه کانگور ای توجه مان را جلب کرد و از آن به بعد صبورانه چشم به راه یک صبح حسابی بودیم که برویم دیدن بچه کانگورو ...
کتاب های مشابه
همسایه ها - روز حسابی برای کانگوروها