کتاب جهادی بدون مرز

خاطرات شفاهی مهدی عطایی از پشتیبانی محور مقاومت در سوریه

امتیاز
5 / 0.0
نصب فراکتاب
مطالعه در کتابخوان
48,000
خرید
160,000
15%
136,000
نظر شما چیست؟

معرفی کتاب جهادی بدون مرز

مهدی عطایی راوی کتاب جهادی بدون مرزخاطرات شفاهی مهدی عطایی از پشتیبانی محور مقاومت در سوریه، برای رسیدن به اهداف مدنظرش، مسیر ناهمواری را طی کرده است. او برای رسیدن به سوریه و مبارزه با داعش چندین بار به در بسته می‌خورد و به‌طور ناخواسته در مسیری قرار می‌گیرد که خودش پیش‌بینی نمی‌کند: «حضور دو ساله در پشت جبهه و ستاد پشتیبانی مقاومت در سوریه».

این قصه فراز و فرود‌های بسیاری دارد. توضیحش بماند تا خودتان در کتاب با آن مواجه شوید اما عدم استمرار حضور عطایی در سوریه پس از آن دوسال پر فراز و نشیب، قصه‌ای دارد که راوی بیان آن را به آینده موکول کرد. حرکت جهادی او اما متوقف نشد. عطایی با توجه به تجربه‌هایی که در زمینۀ تولید آب شیرین آموخته بود، اکنون مشغول خدمت‌رسانی به مردم در جنوب شرق کشور است.

گزیده کتاب جهادی بدون مرز

بابابزرگ، هر روز صبح، خودش را رکاب‌زنان از کوچه‌پس‌کوچه‌های اطراف حرم می‌رساند ایستگاه راه‌آهن. نگهبان خطوط ریلی بود. خانۀ بابابزرگ آن‌قدر به حرم نزدیک بود که از پنجرۀ اتاق طبقۀ دوم می‌شد گنبدرا دید، رفت‌وآمد زائران را تماشا کرد.تا سیکل درس خوانده بود و سال1347، در حالی که سربازی نرفته بود به استخدام راه‌آهن درآمد. مامان‌فاطمه من را سال۵۲، توی همان اتاقی که پنجره‌اش رو به گنبد باز می‌شد، دنیا آورد.

دومین فرزند خانواده، اسفند ۵۵ دنیا آمد. پدربزرگ مادری‌ام، توی روستای قلعه‌نو زندگی می‌کرد. دامدار بود. گلۀ بزرگی داشت. بیشتر شب‌ها توی بیابان می‌خوابید. یک بار بابا برایم تعریف کرد: «قبل از انقلاب، سه‌ساله بودی که با ماشین رفتیم کوه‌های اطرف سرخس و بعد از مدت‌ها با پدربزرگت دیداری تازه کردیم. چند روزی هم توی بیابان ماندیم و بعد برگشتیم.»
بابا در بخش فنی و تأسیسات راه‌آهن کار می‌کرد. واگن‌های قطار را جوشکاری و لوله‌کشی می‌کرد و به تأسیسات آب سرکشی می‌کرد. دوساله بودم که از خانۀ نزدیک حرم رفتیم خانه‌های سازمانی راه‌آهن. وقتی پنج سالم شد، من را فرستادند مهدکودک هاتف، روبه‌روی راه‌آهن. هنوز توی خانه‌های سازمانی راه‌آهن زندگی می‌کردیم و تا مهدکودک راهی نبود. مدت خیلی کوتاهی رفتم مهد. بهمن۵۷، یک روز از بابا شنیدم که امام آمده ایران. مردم از خوش‌حالی ریخته بودند توی خیابان‌ها و شیرینی پخش می‌کردند.

دیویی :
91042 / 956 ‏
کتابشناسی ملی :
۹۱۴۴۵۰۶
شابک :
9786225458000
سال نشر :
1401
صفحات کتاب :
320
کنگره :
6/ 98 ‏‫‭DS‬‬‬‬‬‬

کتاب های مشابه جهادی بدون مرز