زندهیاد محمدسرور رجایی طبق نوشتههای خودش حوالی سال۱۳۷۳ به ایران مهاجرت کرده است. سابقۀ آشنایی و رفاقت من با سرور به نیمۀ دوم دهۀ هشتاد بازمیگردد. یادداشتها و شعرهایی از او را اینجا و آنجا دیده و خوانده بودم؛ اما شاید حدود سال ۱۳۸۵ یا ۱۳۸۶ بود که او را برای اولین بار در تهران و در دفتر مجلۀ راه دیدم. بعد از ماجراهای تعطیلی سوره هنوز دفتر مطالعات جبهۀ فرهنگی انقلاب اسلامی، دفتردستکدار نشده بود و همهاش در همان دفتر مجلۀ راه بودم.در همان برخورد اول احساس کردم سالهاست میشناسمش. این بهخاطر عمری همسایگی و همنشینی با مهاجران افغانستانی بود...
عمق نگاه و گستره و تعدد حوزههای فعالیت او در میان فرهنگیان مهاجر افغانستانی کمنظیر و بهتر است بگویم بینظیر بود. سرور بهلحاظ بازکردن جبهههای جدید و مرزگستری در فرهنگ و هنر و ادبیات انقلاب اسلامی نیز آدم ویژهای بود. محمدسرور رجایی را میتوان آوینی مهاجران نامید. کتاب خونشریکی یادداشتهای رسانهای محمدسرور رجایی است که به همت انتشارات راه یار منتشر شده است.
پنج قرص نان نذر امام
نمیدانم چه روزی از ماه ثور بود که فرمانده پایگاه [جهادی] ما [در افغانستان]، سخن از مراسم اولین سالگرد رحلت حضرت امام به میان آورد. هرکسی بر اساس توانمندیهایش کاری را به عهده گرفت. من هم مسئولیت برگزاری نمایشگاه عکس حضرت امام را به عهده گرفتم؛ کاری که هیچ تجربهاش را نداشتم و تا آن زمان، حتی هیچ نمایشگاه عکسی را از نزدیک ندیده بودم. تنها در بعضی نشریات خوانده بودم که در فلان شهر (آنهم در ایران) نمایشگاه عکسی برپا شده است. هرچه به 14جوزا (خرداد) نزدیک میشدیم، هیجانها هم بیشتر میشد. مسئولان پایگاه برای پذیرایی از شرکتکنندگان سالگرد حضرت امام، گاو جوانی خریده بودند تا با گوشتش شوربای نذری تهیه کنند. تدبیری اندیشیده شده بود که اکثر خانههای روستایی قولخویش پنج قرص نان گندم بفرستند تا در این نذری سهیم شده باشند. در بخش نمایشگاه عکس، اولین کاری که کردم به خانههای فامیل و دوستان رفتم و عکسهای قابشدۀ امام را در اندازههای مختلف جمع کردم؛ اما مشکل اساسی این بود که اکثر عکسها شبیه هم بودند و در نمایشگاه لطفی نداشتند. از یک سو، دوسه روز هم به روز برگزاری مراسم مانده بود و من هرچه عکسها را شمار میکردم، میدیدم که هفتهشتتایی بیشتر نمیشوند. کمکم ناامید میشدم، که یاد مجلههایی افتادم که از ایران فرستاده شده بود. در بین مجلهها، یک شماره از مجلۀ سروش یافتم که ویژهنامۀ رحلت حضرت امام بود. طرح جلدش عکسی بود از حضرت امام و نوهاش. صفحات داخلیاش هم پر از عکسهای سیاهوسفید حضرت امام و عزاداران و... بود. انگار سنگر مهمی را فتح کرده باشم، خوشحال شدم.
با احتیاط، عکسها را دانهدانه با قیچی بریدم تا نمایشگاه خوبی داشته باشیم. بعضی عکسها را در قابهای خالی گذاشتم و تعدادی را هم در روز مراسم، توسط ریسمان باریکی به دیوارهای پایگاه آویزان کردم. شرکتکنندگان در بدو ورودشان به تماشای عکسها میایستادند و بهسختی از آنها دل میکندند. بسیاری از آنها هم درخواست عکسها را میکردند.