کتاب قصههای پیامبر و فرزندانش جلد5، اثر نقی سلیمانی با تصویرگری شیلا خزانهداری؛ مجموعهای از قصههای پندآموز و زیبا است که در رابطه با زندگانی پیامبر اسلام و فرزندانش میباشد که با بیانی جذاب و دلنشین روایت شده و نکات ارزشمند اخلاقی و انسانی را برای کودکان و نوجوانان به ارمغان آورده است.
ابراهیم، ابراهیم
_ به دنیا آمد! به دنیا آمد... پسر پیامبر به دنیا آمد!
قابله دوان دوان از اتاق بیرون زد و خود را به پیامبر رساند. پیامبر به درخت نخل تکیه داده بود. خورشید میدرخشید و چهرهاش را روشن کرده بود. پیامبر با چشمان خندان از قابله دربارۀ مادر و بچه پرسید. سَلمی، زن ابورافع، گفت که هر دو سالماند. چشمانش میدرخشید و نفس نفس میزد.
پیامبر چنان شاد شد که به سلمی، قابلۀ نوزاد، مژدگانی خیلی خوبی داد و خدا را شکر کرد. حالا ماریه، همسر پیامبر، لبخند میزد. خواهرش سیرین که برای کمک آمده بود، لبخند میزد. پیامبر لبخند میزد و سلمی قابلۀ نوزاد هم میخندید. به نظر سلمی آن روز حتی خورشید هم میخندید. خروسها قوقولی قوقو میکردند و سلمی این را هم نوای خوشی میدانست. مردم که از ته دل پیامبر را دوست میداشتند، با شنیدن این خبر شاد شدند.. .