کتاب قصههای پیامبر و فرزندانش جلد4، اثر نقی سلیمانی با تصویرگری جذاب پیمان رحیمی زاده؛ مجموعهای از قصههای پندآموز و زیبا است که در رابطه با زندگانی پیامبر اسلام و فرزندانش میباشد که با بیانی جذاب و دلنشین روایت شده و نکات ارزشمند اخلاقی و انسانی را برای کودکان و نوجوانان به ارمغان آورده است.
خواب یک آهو
با پیامبر و یارانش به راهی میرفتیم. من یک شکارچی هستم. این کار، گناه نیست؛ اما با رفتاری از پیامبر، عرق شرم از سر تا پای من فروچکید. از آن روز همیشه احساس گناه میکنم. حالا دیگر هر بار که میآیم پرندهای را با تیر بزنم یا حیوانی را شکار کنم، یاد آن روز میافتم و دست و دلم میلرزد. با خودم میگویم: «اگر خواب یک آهو را...»
بگذارید از اول قصهام را بگویم. آن روز با پیامبر و گروهی از یاران او به راهی میرفتیم. پیش از غروب خورشید بود و هوا رو به تاریکی میرفت. من از دور چیزی دیدم، خب، یک شکارچی خیلی تیزبین است. به نظرم آمد زیر درختی سایهای میبینم. کمی که جلوتر رفتیم، رنگ زرد خاکیِ همان سایه را دیدم. خاک در کنار درخت و در فضای سبز، کمی برایم عجیب بود و آن سایه نمیتوانست خاکی باشد که فضای سبز دور درخت را کچل کرده است، چون آنجا منطقهای سرسبز بود. میدانستم گلههای آهو پیش از طلوع یا غروب خورشید، برای چرا به کشتزارهای نزدیک دهکدهها روی میآورند و پس از طلوع یا غروب خورشید، به دشتها و تپهها برمیگردند؛ اما در آنجا در زیر درخت، راستی یک آهو بود؟! رنگش که این طور نشان میداد. پلک زدم و از نو
نگاه کردم؛ با دقت؛ با چشمان تیزبین. آیا آهو بود؟! اگر بود، چرا یکی بود؟ چرا حرکتی نمیکرد؟ آهوان خیلی تند و تیزند. جلوتر که رفتیم، به نظرم آمد که سَرِ آهو را میبینم که با دهان باز و چشمهای بسته ، بیحرکت است.. .