سرگذشت کندوها کتابی از جلال آل احمد است که نخستین بار در سال ۱۳۳۳ خورشیدی منتشر گردید، داستانی از زبان زنبورها که بر علیه زورگویی صاحب مزرعه شورش میکنند تا حق خود را بازستانند. داستانی انتقادی بر علیه استعمار قدرتهای بزرگ که حکومتهای کوچک و ناتوان را به یوغ استعمار خود کشیدهاند.
جلال آلاحمد در سرگذشت کندوها دو داستان را به صورت موازی پیش میبرد. یکی داستان کمندعلیبک و طمعورزی او و دیگری سرگذشت کندوها و زنبورهای کمندعلیبک را. در بخش اول کتاب با کمندعلیبک آشنا میشویم و میبینیم چگونه صاحب کندو میشود و کندوها را تکثیر میکند و باز هم تلاش میکند تابا نارو زدن به زنبورها روزگارش را رونق دهد.
در بخش دوم کتاب که از نگاه زنبورها روایت میشود، میبینیم که چطور زنبورها به غارت کمندعلیبک خو کردهاند یا گمان میکنند این بلا یا سرنوشتی است که نصیبشان گشته و به راحتی حاصل تلاش و دسترنجشان را تقدیم او میکنند. نهایتا طمع کمندعلیبک اوضاع را به هم میریزد و در نهایت در بخش سوم داستان با کوچ و رفتن زنبورها صاحب زنبورها خانه خراب میشود...
حالا از آنطرف بشنوید از کمندعلیبک. فردای آن روزی که ذخیره زنبورها را برداشت و جاش کاسه شیره گذاشت، صبح زود داشت ته باغ پای درختهای میوه را بیل میزد و برگردان میکرد و همانطور که بیل میزد با خودش حساب عسل کندوهایی را میکرد که باید امسال بیستوچهارتا بشوند که یکدفعه وزوز زنبورها از بالای باغ به گوشش رسید. سرش رابلند کرد، دید زنبورها دارند دستهدسته از کندوها درمیآیند و روی درختهای بالاسر کندوها مینشینند.
کمندعلیبک را میگویی، اول هاج و واج ماند! بعد فکری کرد و با خودش گفت: «یعنی چطور شده؟ نکنه زنبورها عجله کرده باشن! آخه هنوز که موقعش نشده.» و بعد بیلش را انداخت و هراسان بهطرف انباری اتاق بالا دوید که دوزادهتا کندوی تازه را بیاورد و زنبورها را توشان جا بدهد. کمندعلیبک رسمش این بود که هرسال از آخرهای ماه دوم بهار تا وسطهای ماه سوم، روزها از باغش منفک نمیشد. مرتب توی باغ میپلکید و همهاش مواظب کندوها بود و در این مدت، هرروز ظهر سری به کندوها میزد و گوشش را به کندوها میچسباند که ببیند سر و صدای زنبورها از چه قرار است...